توافق هسته ای

با توافق تلخ ، شیرین می شود

چهره ها با خنده تزیین می شود

سفره ها با قرمه سبزی ،آبگوشت

یا چلو ماهیچه رنگین می شود

مرغ بر می گردد از راهی  که رفت

سوپ ، شنسل یا که ته چین می شود

بعد ازاین یخچا ل ها  با موز و سیب

یا که آناناس آذین می شود

رفت و آمد با فک و فامیل ها

 باز هم یک کار روتین می شود

هر که لاغر شد در این  تحریم ها

چاقی اش  مِن بعد تضمین  می شود

این تورم تا سه در صد می رسد

 سمت و سویش روبه پایین می شود

آنقدر پایین که مایحتاج ما

با همین یارانه تامین می شود

هر کسی بسیار راحت  صاحب

خانه ای دلخواه و  ماشین می شود

محتکر از غصه  بر سر می زند

کله اش خونین و مالین می شود

کی کسی تا یک هویجی می خرد

زرت او قمصور و مسکین می شود؟

عاشقی از درد بی پولی کجا

راهی دارالمجانین می شود

هر کسی راحت به عشقش می رسد

ازدواج آسان تر از این می شود

این یکی داماد دایی  جاسم و

آن عروس عمه پروین می شود

من که خیلی آن چنان حالیم نیست

رادیو می گفت هم چین می شود

 

سراینده : مصطفی مشایخی



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعارشعر
[ جمعه 29 آذر 1392 ] [ 2:3 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

پاچه خاری( یا خواری ) شعرطنز

  

این فلانی از جوانی پاچه خاری کرده است

سال ها در زندگانی  پاچه خاری کرده است

در همان آغاز استخدام ، یعنی سال شصت

مدتی در بایگانی پاچه خاری کرده است

بعد از آن هم در پی ِ  میزی از آن با حال ها

یا که پستی آن چنانی پاچه خاری کرده است

 چون که او نسبت به این کارش تعهد داشته

غالبا با جان فشانی پاچه خاری کرده است

بار ها با برجک و زیرآب جمعی را زدن

آشکارا یا نهانی پاچه خاری کرده است

تا خودش را در دل مافوق هایش جا کند

سال ها با دلستانی پاچه خاری کرده است

گاه گاهی مثل دیگر پاچه خاران با دودست

گاه گاهی هم زبانی پاچه خاری کرده است

از تملق یا تظاهر نردبانی ساخته

یا به شکلی نردبانی  پاچه خاری کرده است

چون توان فکری اش در حد استاندارد نیست

طفلکی از ناتوانی  پاچه خاری کرده است

یا که چون در چنته اش چیزی ندارد، لاجرم

در گریز از خرچرانی ، پاچه خاری کرده است

یک سری هرچند با زحمت به جایی می رسند

این یکی، یعنی فلانی پاچه خاری کرده است

سراینده : مصطفی مشایخی                        



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعارشعر
[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:2 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

باید دوباره خــــط زد و از سر درست کرد شاعر : مهدی مردانی

باید دوباره خــــط زد و از سر درست کرد

شاعر : مهدی مردانی

وقتی خدا بهشت معطر درست کرد

از برگ گل برای تـو پیکر درست کرد

می شدکه مهربان وپرازعشق وبا وفا

اما تو را بـه شیوه ی دیگر درست کرد

یعنـــی برای عشوه ی خونریزت ای عزیز

ابرو نساخت ، تیغه ی خنجر درست کرد

او قصد خیر داشت که زیبایت آفرید

اما قشنگ بودن تو شر درست کرد

بالا بلند من تــو کجایــی و من کجا ؟

ما را مگر نه اینکه برابر درست کرد ؟

دانست که تا ابد به تو هرگز نمی رسم

روز ازل دو چشـــم مرا تــــر درست کرد

با چند استـخوان قفس سینه ی مرا

زندان بی دریچه و بی در درست کرد

تا خویش را همیشه بکوبد به سینه ام

قلب مـرا شبیـــه کبــــوتر درست کــرد

این شعر هم که مملو از اشک و آه شد

باید دوباره خــــط زد و از سر درست کرد



موضوعات مرتبط: اشعارشعر
[ دو شنبه 18 آذر 1392 ] [ 1:48 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر مخمس از شیخ بهایی


تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
 مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست

یعنی که گنه را به از این نیست بهانه



موضوعات مرتبط: اشعاراشعار آیینی
[ دو شنبه 18 آذر 1392 ] [ 1:43 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

رباعی های عاشورایی ، در گرامیداشت قیام حسینی و حماسه پر فروغ عاشورا :

1

چون خونِ خدا ، بیا مسلمان باشیم

یا حداقل ، شبیه سلمان باشیم

مولا ، سگ آستان نمی خواهد مَرد !

او کرده قیام ، تا که " انسان " باشیم

2

من خون خدا ، شکوه بسم اللهم

گوینده ی « لا اِلهَ اِلا اللهَم »

درسینه اگر محبت من داری

ارباب مخوان مرا ، که عبداللهم

3

گفتی به من ارباب ! خطا گفتی تو

شرمنده شدم ز دوست ، تا گفتی تو

من بنده ام و مقام من جز این نیست

شرک است به بنده ای « خدا » گفتی تو

4

غافل تو ز لا اله الا اللهی

هرگز به حریم « او » نداری راهی

در وادی شرک می روی ، گمراهی

در عشق ، اگر شدی حسین اللهی

5

وقتی که حسین را تو " سین " می خوانی !

در تعزیه ، روضه ی حزین می خوانی

یعنی که حماسه را غلط می فهمی

وقتی که ز کوه اینچنین می خوانی

6

ای مرثیه خوان ! گزافه گفتن کفرست

با لهجه ی دین ، خرافه گفتن کفرست

اسلام دو نور عترت و قرآن است

جز این ، سخنی اضافه گفتن کفرست

7

با کرب و بلا ، سراب می بافی تو

یک پرسش بی جواب می بافی تو

مفهوم حسین را نمی فهمی ، حیف

با خون حسین ، آب می بافی تو !

8

ای مرثیه خوان ! ز چشم و ابرو بگذر

از خال لب و کمند گیسو بگذر

این مرد بزک کرده ! ابوفاضل نیست

تکبیر بگو ! از این هیاهو بگذر

9

غافل ز کرامت مُحرّم هستیم

دلداده ی بزم سوگ و ماتم هستیم

با خنجر جهل ، سر بُریدیم از عشق

ما ابن زیاد و ابن مُلجم هستیم !

10

ای مرثیه خوان ! ز های و هو می گویی

از رأس بریده و گلو می گویی

از داغ اسارت و تنور و گودال

پس کی ز حسین ُسرخ رو می گویی ؟!

11

ای مرثیه خوان ! ز نور جانت خالی ست

از پرتو معرفت ، جهانت خالی ست

این روضه نمی دهد به ما حالی چون :

از عشق و حماسه ، داستانت خالی ست

12

در مرثیه ات ، حسین تنها « سین » ست !

در کرب و بلا ، شکسته ای غمگین ست

تو تاجر گریه ای و جای شک نیست

از تلخی سوگ ، کام تو شیرین ست !

13

این روضه وضو ندارد و زیبا نیست

دنیا زده است ، شیعه ی مولا نیست

این « سین » که تو خوانده ای ، به قرآن سوگند !

در سوره ی سرخ ظهر عاشورا نیست

14

ای مرثیه خوان ! نگاه تو زیبا نیست

چون روح تو ، از تبار عاشورا نیست

گفتی سبب قیام دریا ، آب است !

این روضه ، شناسنامه دریا نیست

15

ای مرثیه خوان ! روضه غفلت کافیست

با ذکر خرافه ، کسب شهرت کافیست

از خون خدا ، برادر من ! شرمی

با سکه ی کربلا ، تجارت کافیست

16

ای مرثیه خوان ! روح تو نورانی نیست

آیینه در این روضه که می خوانی نیست

بر روی حماسه می زنی سیلی تو

با دست خرافه ، این مسلمانی نیست !

17

ای مرثیه خوان !  کرب و بلا ماتم نیست

میراث حسین ، درد و داغ و غم نیست

جان مایه ی نهضت حسینی این ست :

" هر کس که به ظلم تن دهد ، آدم نیست "

18

ای مرثیه خوان ! زبان عاشورا باش

هم قبله ی کاروان عاشورا باش

با لهجه ی سرخ عشق ، همچون زینب

بر خیز و حماسه خوان عاشورا باش

 

سراینده:رضا اسماعیلی   



موضوعات مرتبط: اشعاراشعار آیینیپیرامون امام حسین
[ چهار شنبه 29 آبان 1392 ] [ 4:59 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(باآفتابه)

ذهنش شکوفا می‌شود با آفتابه 

 آدم که تنها می‌شود با آفتابه 
  
اندیشه‌اش پر می‌کشد تا آسمان ها 
همرنگ رویا می‌شود با آفتابه 
  
در آن فضای تنگ و نامطبوع و دلگیر 
یك کم دلش وا می‌شود با آفتابه 
  
آن لحظه‌های تلخ و تنهایی و تشویش 
مثل مربا می‌شود با آفتابه 
  
حتی توالت های بی حال فرنگی 
جذاب و زیبا می‌شود با آفتابه 
  
هر کاربر که می‌نشیند روبه رویش  
جدا توانا می‌شود با آفتابه 
  
حظ می‌کند آدم از این آیرودینامیک 
هروقت دولا می‌شود با آفتابه 
  
تولید ملی را که می‌بیند در این حد 
محو تماشا می‌شود با آفتابه 
  
بهر ادای احترام ویژه یکهو 
از جای خود پا می‌شود با آفتابه 
  
بحث ثبات و اقتدار و خودکفایی 
یکباره معنا می‌شود با آفتابه 
  
هر چیز را چین ساخت جز این یک قلم را 
دیدی که حالا می‌شود با آفتابه؟

حس غرور و پیشرفت و سرفرازی 
بدجور ارضا می‌شود با آفتابه 
  
برنامه‌ها و طرح های اقتصادی 
یکریز اجرا می‌شود با آفتابه 
  
دکتر که آمد گفته شد درد گرانی 
دارد مداوا می‌شود با آفتابه 
  
تسخیر بازار جهانی در دو دوره 
سخت است اما می‌شود با آفتابه 
  
با جذب ارز خارجی از صادراتش 
ایران اروپا می‌شود با آفتابه 
  
یک روز می آید که علم و صنعت ما 
الگوی دنیا می‌شود با آفتابه 
  
ایران اتم لازم ندارد موقع جنگ 
ایران مهیا می‌شود با آفتابه 
  
توی دهان کافران هم می توان زد 
وقتی که دعوا می‌شود با آفتابه 
  
تحریم استکبار هم بر کشور ما 
همواره خنثی می شود با آفتابه 
  
هم لوله های فاضلابی که گرفته 

 

هم بخت ما وا می شود با آفتابه! 


 شاعر :شروين سليماني

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ سه شنبه 30 مهر 1392 ] [ 11:1 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز! ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ...! "

 ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ...! "


ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ

ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ

ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ

ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ

ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ ﻧﻪ ﺭﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺣﺮﯾﻒ ﺟﻮﯾﺪ؟
ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺩ ﮔﻮﯾﺪ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻪ؟
ﺧﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﺍﻧﻪ

ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺮﯼ ﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺰﻭﯾﺮ
ﺧﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺸﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ؟

ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻮ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺧﺮ؟
ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻓﺮﯾﺐ ﮔﺸﺘﻪ ﺳﺮﻭﺭ

ﺧﺮ ﺩﻭﺭ ﺯ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﺎﺭﻭ ﺯﺩﻧﺶ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ

ﺧﺮ ﻣﻌﺪﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺖ ﺯ ﺧﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ

ﺗﺰﻭﯾﺮ ﻭ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ
ﻣﻨﺴﻮﺥ ﺷﺪﺳﺖ ﺩﺭ ﻃﻮﯾﻠﻪ

ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ

ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ
همین

 
 


موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ 2:34 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

همه از سوسک می ترسند

 پــــسرم مــی رود بـــدن سازی

تیپی و هیکــلی به هم زده است

بنــده از فرم  و ریخت  افـتادم

تا کـه او روی فـرم آمـده است

سه عدد مرغ می خوردهر روز

ده عدد تخـــــــم مرغ بی زرده

 نه عدد موز ، یک دو گالن شیر

 پـــدرم را به کـــــل در آورده

زیر سنـــگینی  مخــــــارج او

گردن و گرده ام اگر چه شکست

شاد بودم از این که  در منــزل

آرنولـــدی  کنــــــار ماها هست

که اگـــر دزد ناشی و خنــــگی

اشتــــباهی به کاهــــــدان بزند

پسرم با همــــــین برو بازوش

گردنش را سه سوته می شکند

 این خیالات خوب و این افکار

هی دلم را به وجـــد می آورد

آنچه  دیروز از این پسر دیدم

از خودش پاک ناامیـــــدم کرد

چونکه دیروز ظهر،خیر سرم

مثــــلا توی چُـــرت بــودم که

پسرم جیـــغ و نعره زد که بدو

رفته یک سوسک زیر کاناپــه

شاعر : استاد مصطفی مشایخی

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 1:9 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعرطنزوصلت ناجور (شعر)

 وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود

درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بسکه بودم سر بزیر و در غذا کافور بود

رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود

چندباری خواستگاری رفته بودم بد نیود
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود

این یکی گیسو کمند و وان یکی بینی بلند!
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود

سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود

خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است
انتخاب اولم باباش مرده شور بود

کیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود

با خودم گفتم که کی داده...گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!

این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کلّه با کَرم کیفور بود...

زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ پنج شنبه 28 شهريور 1392 ] [ 6:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

انتظار

کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟
مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد
کدام جمعه ز عطر بهشتیِ گل یاس
بهار، غرق شمیم گلاب خواهد شد؟
کدام جمعه شود بخت عاشقان، بیدار؟
و چشم فتنه‌ی عالم به خواب خواهد شد
کدام جمعه، خدایا! ز فیض گریه‌ی شوق
بهار و باغ و چمن، کام‌یاب خواهد شد؟
کدام جمعه ـ بگو «یـا محـوّل الاحوال»! ـ
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد؟
جمالِ روشن آن ماهِ پشتِ پرده‌ی غیب
کدام جمعه، برون از حجاب خواهد شد؟
کدام جمعه به خورشید می‌خورد پیوند؟
و بعد از این همه ابر، آفتاب خواهد شد
هزار جمعه دعای فرج به لب داریم

کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟ 

 



موضوعات مرتبط: اشعارشعر
[ جمعه 15 شهريور 1392 ] [ 7:1 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(فقط امروزه)

 فقط امروزه

فقــــــط امروزه  در آن کوش که  خوشگل باشی

صاحب خوب تــرین شکل و شمــــایل باشـــــی

قابلــــیت به همین قـــد و قیافه است ولبــــــــاس

فکر یک تیـــــــپ خفـــــــــن باش که قابل باشی

نکنـــــــــد فکر کنـــــــــی  چون بشری پس باید

یک کمی هم  پی تحصــیل  فضــــــــائل باشــی

راه کامل شدن امروزه همین خودسازی است

 پس برو در خـــــط  می کاپ  که کامـــل باشی

بهتـرین کار همـــین است که ازکله ی صبــــح

دست بر لاک ورژ و سایــــــه و ریمــــل باشی

در تتـــــو کردن این پوست رکوردی بشـــــکن

خوش ندارم که چنــــین عاطل و باطــــل باشی

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارنــــــد

که تو راحــــت پی  این گونه مسائــــــــل باشی

فرم بیـــــنی تو با قــــوزک پایــــت ست نیست

حیف باشد که از این مســــــــــاله غافل باشـی

مدل جمجـــــمه ات خـــــز شده شایـــــد بشود

با دو نوبت  پروتــــز فاقــــــد مشـــکل باشی

 بهترین  راه خوش انــــدام شدن ساکشن است

دکتــــــرش هست اگر طــــالب و مایل باشی

با لیــــپو لیز، لـــولو شکل هلـــــو خواهد شد

شرطـــش این است که دارای تراول باشــی

قرص وکپسول خوش اندام شدن وقتی هست

چه نیاز ی است  به ورزش متـــــمایل باشی

اگر آن چهـــــره ی پر اخم بتـــــاکسی بشود

می شــوی قنـــد اگر زهر هلاهـــــــل باشی

 هرچه تبلیـــغ شد آن را بخر و مصرف کن

نکند یک نمه هم زیـــرک و عاقل باشــــی

 هرکه هم از ضررش گفت به او گوش نده

فقط امروزه در آن کوش که خوشگل باشی

شاعر :مصطفی مشایخی(عمو مصطفی)


موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ جمعه 8 شهريور 1392 ] [ 11:58 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

مناجات با خدا (شعر)

ای همه هستی زتو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده
آنچه تغیر نپذیرد توئی
وانکه نمردست و نمیرد توئی
ما همه فانی و بقا بس تراست
ملک تعالی و تقدس تراست
هر که نه گویای تو خاموش به
هر چه نه یاد تو فراموش به
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد زنده و فرسوده ما
پیش تو گر بی سر و پای آمدیم
هم به امید تو خدای آمدیم
یارشو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چاره بیچاره‌گان
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بیکسی ما ببین
بر که پناهیم توئی بی‌نظیر
در که گریزیم توئی دستگیر
جز در تو قبله نخواهیم ساخت
گر ننوازی تو که خواهد نواخت
درگذر از جرم که خواننده‌ایم
چاره ما کن که پناهنده‌ایم

نظامی

 



موضوعات مرتبط: اشعارمناجات ونیایش
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 4:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر/ ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر

 ایمان ما دو نیمه شد و نان ما دو نیم/ دست من و نگاه تو یا سیّدالکریم

 روحم تمام زخمی و جانم تمام درد/یک امشبم ببخش به آرامش نسیم

از شعله‌های روز قیامت رها شدیم/افتاده‌ایم باز در این ورطه جحیم

چیزی بگو شبیه سخن گفتن شبان/حکمی بده به سادگی حکمت حکیم

 ما راهیان کوی چپ و راست نیستیم/ما راست آمدیم سر راه مستقیم

 ما عاشقان شهید توهستیم تا ابد/ما سالکان مرید تو بودیم از قدیم

 برقی بگو وزان شود از سمت یا لطیف/اشکی بگو فرو چکد از ابر یا کریم

 ما را ببر به رؤیت لبخند عید فطر/ما را بخوان به خلوت یا رب و یا عظیم

 
شعر  از علیرضا قزوه


موضوعات مرتبط: اشعار
[ پنج شنبه 17 مرداد 1392 ] [ 7:57 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنزرقابت!

چون كه شامش را تناول مي كند
ذوق تي وي ديدنش گل مي كند
توي جام جم تعلل مي كند
ناگهان اما تامل مي كند:
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»
   
اين يكي كانال، سريال درام
دختري زيبا، اسير عشق خام
ساده لوحي كرده، مي افتد به دام
حاجي آقا ناگهان هل مي كند:
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»

  

آن يكي كانال، سريال كميك
خاله ها دارند با هم جيك و پيك
رقص عطاران و ادموند بزيك(!)
حاجي آقا كي تحمل مي كند؟
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»

  

اين يكي را ماورايي ساختند
آن يكي را فلسفي پرداختند
درمصاف ماهواره باختند
كارگردانش تجاهل مي كند:
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»

  

 

گرچه استقبالي از كارش نشد
از خود سريال واخبارش نشد
هيچ كس اما جلودارش نشد
هي زبانبازي چو بلبل مي كند:
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»
  
بعد افطاري شود زنجيروار
پشت هم سريال ايراني، قطار
گاه تازه، گاه تكراري به كار
بينشان دور و تسلسل مي كند
«چون كه با خرم تداخل مي كند!» 
  
كارگردان دائما فل مي كند
آب بسته، آش را شل مي كند
داستان، بيننده را خل مي كند
اين چنين سريال كي گل مي كند؟
«چون كه با خرم تداخل مي كند!»

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ چهار شنبه 26 تير 1392 ] [ 7:59 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 يارب بده كه پول فراوانم آرزوست

بيمارم و هزينه درمانم آرزوست

هم پول باز كردن رگ هاي بسته ام
هم پول ارتدونسي دندانم آرزوست

از شغل و اين حقوق كم آزرده خاطرم
يك جيب پر چو جيب مديرانم آرزوست

يك دست، بال جوجه و دستي به تنگ دوغ
يعني كه دوغ و جوجه ارزانم آرزوست

از كاله جوش و اشكته بدجور دلخورم
آن قيمه هاي خوشگل مامانم آرزوست

مادرزنم هميشه به من اخم مي كند
مادرزني چو پسته خندانم آرزوست

گفتند يافت مي نشود گشته ايم ما
من آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست

رفتن به كيش و قشم و دوبي را كه بي خيال
يك جمعه اي گذر به لواسانم آرزوست!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ پنج شنبه 9 خرداد 1392 ] [ 7:10 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر بدون نقطه در وصف پیامبر

علامه حسن زاده آملی شعری بدون نقطه در وصف پیامبر اعظم (ص) سروده‌اند كه بدین ترتیب است:

محمود مسلم ملائک/امار مطاع در ممالک

هم سالک و هم سلوک و مسلوک/او مالک و ماسواه مملوک

هر حکم که داد هر دل آگاه/سر لوحه حکم اسم الله

اسمی که در او دوای هر درد/اسمی که روای مرئه و مرد

اسمی که مراد آدم آمد/اسمی که سرود عالم آمد

سوداگر اگر در او دل آسود/سودا همه سود دارد و سود

مر همدم کردگار عالم/کی هول و هراس دارد و همّ

دل در حرم مطهر او/گل گردد و هم معطّر او

هر دل که ولای وصل دارد/همواره هوای وصل دارد

موسی که هوای طور دارد/کی دل سر وصل حور دارد

ای وای مر آدم هوس را/دل داده کام سگ مگس را

در وصل صمد رسد رصدگر/در اسم احد رود سراسر

درگاه سحر مراد سالک/دادار دهد علی مسالک

لوح دل آملی اوّاه/دارد صور ملائک الله‬



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگاناشعار
[ پنج شنبه 3 اسفند 1391 ] [ 4:46 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز/سخن از گوجه و انجیر و هلو باید گفت!

ابولقاسم حالت در این شعر طنز که در نشریه توفیق منتشر کرده از بگو مگوهای کشور در زمانه خودش گفته و کلا بی خیال همه چیز شده جز انتشار دعواهای زناشویی!

سخن از گوجه و انجیر و هلو باید گفت
ز بلال و ز خیار و ز کدو باید گفت 
چون هوا گرم شود، از مزه ماست و خیار 
چون هوا سرد شد، از کشک و لبو باید گفت
چون نباید سخن از جنگ دو کشور گفتن 
لاجرم قصه جنگ زن و شو باید گفت 
چون ر ِجالند در این‌جا همه در زیر لحاف 
نکته‌هایی ز لحاف و ز پتو باید گفت
آن‌چه برخورد به جایی نکند پرت و پلاست
«رَپتو های رَپتو های رَپتو» باید گفت 
حرف خونخواری خونخوار نمی‌باید زد 
حرف پر خوردن مرد شکمو باید گفت
پارگی را به صراحت نتوان فاش نمود 
به کفایت سخن از طرز رفو باید گفت 
از رقیبان سیاسی نتوان گفت سخن
سخن از جنگ و نزاع دو هوو باید گفت

 



موضوعات مرتبط: اشعار
[ چهار شنبه 4 بهمن 1391 ] [ 11:44 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

به به، چه نمازی*!*

 فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجاده زر دوز که محراب دعا نیست
* *
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟*!*
* *
از شدت اخلاص من عالم شده حیران
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست*!*
* *
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست
* *
یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست*!*
* *
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟
چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست
* *
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم
محراب به یاد خم ابروی شما نیست
* *
بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد
تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست
* *
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند
گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست*!*
* *
از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست
* *
به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست

 



موضوعات مرتبط: اشعار
[ پنج شنبه 23 آذر 1391 ] [ 3:25 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عرش بر دوش غدیر

در روز غدیر ، عقل اول‏ 
آن مظهر حق ، نبى مرسل 

چون عرش تو را کشید بر دوش‏ 
آنگاه گشود لعل خاموش 

فرمود که این خجسته منظر 
بر خلق پس از من است رهبر 

بر دامن او هر آن که زد دست‏ 
چون ذره به آفتاب پیوست 

**************************
تنها در غدیر !!

دشت غوغا بود ، غوغا بود ، غوغا در غدیر 
موج مى ‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر 

در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ‏ 
بى‏ گمان بارى رقم مى‏ خورد فردا در غدیر 

اى فراموشان باطل سر به پایین افکنید 
چون پیغمبر دست حق را برد بالا در غدیر 

حیف اما کاروان منزل به منزل مى ‏گذشت‏ 
کاروان مى ‏رفت و حق مى‏ ماند تنها در غدیر !! 

" علیرضا سپاهى لائین "

**************************

 



موضوعات مرتبط: اشعارشعرمناسبت ها
[ چهار شنبه 10 آبان 1391 ] [ 9:58 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر علی انسانی برای ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س)

 نتشار:

۱۳:۱۱ - ۱۳۹۱/۷/۲۶|نسخه چاپی
امتیاز به این مطلب:
6 )
 
 

 

شعر علی انسانی برای ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) 

دین - علی انسانی، شاعر و مداح اهل بیت، شعر زیر را درباره ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا (که درود خداوند بر آنان باد) سروده است.

امشب خدا لطف نهان خود هویدا می‌کند
امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا می‌کند
امشب دو تا را جفت هم، از صنع یکتا می‌کند 
یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا می‌کند
با چشم دل در صورت او سیر معنا می‌کند 
امشب حسد بر خاکیان، بی حد برند افلاکیان
خندان چمن؛ رقصان دمن؛ خوشدل زمین؛ خرم زمان
در دست اسرافیل بین، صورش شده ساز و دُهُل
با نور، دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل
امضا، ز ختم المرسلین؛ گیرندگان، خیل رُسل
هر کس که آید همرهش نی دسته گل؛ یک باغ گل
در آمد و شد اولیا، در رفت و آمد انبیا
ای غصّه و ای غم برو؛ ای شوق و ای شادی بیا
از بهر این ساعت زمان لحظه شماری کرده است 
وز بهر این وصلت زمین نابردباری کرده است
چشم فلک شب تا سحر اختر شماری کرده است
ایوب دهر از شوق امشب، بی قراری کرده است
دست خدا، وجه خدا را خواستگاری کرده است
امشب علی،آن عدل کل بر عق کل داماد شد
شاگرد ممتاز نَبی، داماد بر استاد شد
خوان کرم مخلوق را دعوت به مهمانی کند
صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزانی کند 
وز طور موسی آمده تا آنکه دربانی کند
آید خلیل،آرد ذبیحِ خود که قربانی کند
یوسف گرفته مِجمر و اسپند گردانی کند
کرّوبیان در هلهله، قدوسیان در همهمه 
عیسی به دنبال علی، مریم کنار فاطمه 
امشب به ملک اهل دل مولی الموالی، والی است
بر سینه غم دست رد زن، شب موسم خوشحالی است
شام سیه بختی شد و روز همایون فالی است
کوثر، کنار ساقی کوثر علیّ عالی است
زهرا به خانه بخت شد، جای خدیجه خالی است
امشب به روی مرتضی، لب های زهرا خنده کرد
آن دل گر از غم مرده بود، از خنده ی خود زنده کرد
میخانه باز و هرکسی جام مکیّف می زند
ناهید، پا می کوبد و تندر به کف دف می زند
رنگین کمان چون مشتری خود را در این صف می زند
لبخند وصل امشب چه خوش کوثر به مصحف می زند
آری نه تنها خاکیان، هر آسمان کف می زند
منشین غمین امشب دلا، شادی دل کن برملا
خیز و مِس خود کن طلا، آیینه ات را ده جلا
عقد علی و فاطمه در آسمان بسته شد 
در آسمان بسته شد در کهکشان ها بسته شد
زین نرگس و سوسن دگر چشم و زبان بسته شد
راه یقین ها باز شد، پای گمان ها بسته شد
بازاریان حُسن را، دیگر دکان ها بسته شد
خورشید و ماه و آسمان، آیینه گردانی کنند
چون در زمین خورشید و ماهی نورافشانی کنند
بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد
جبریل مأمورست و فکر مجلس آرایی بود
میکال از عرش آمده گرم پذیرایی بود
چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود
در شهر یثرب لاجرم، خوش گِرد هم آیی بُوَد
خیل مَلک از عرش، سوی فرش فرش آورده اند
بهر جلوس انبیا پَرهای خود گسترده اند
امشب زشادی هر وجودی خویش را گم کند
گردون تماشای زمین با چشم اَنجُم می کند
دریای لطف سرمدی، بی حد تلاطم می کند
اهل زمین را آسمان غرق تَنَعُّم می کند
هر غنچه بهر وا شدن چون گل تبسم می کند
امشب که گاه شادی بی حدّ و بی اندازه شد
با دست جانان دفتر عشق علی، شیرازه شد
امشب صدف، بر گوهری، یک بحر گوهر می دهد
یک گوهر اما از دو عالم پر بهاتر می دهد
صرّاف کل، دردانه ای بر دُرج حیدر می دهد
خود دست دختر را پدر بر دست شوهر می دهد؟
نی نِی، فلک خورشید را بر ماه انور می دهد؟
تبریک گو بر مصطفی جبریل از دادار شد
زهرا امانت باشد و حیدر امانت دار شد
امشب علی در خانه خود شمع محفل می برد
کشتی عصمت، نا خدا را سوی ساحل می برد
مشکل گشای عالمی، حل مسائل می برد
انسان کامل را ببین، با خود مکمل می برد
هم آن به این دل می دهد؛ هم این از آن دل می برد
با نغمه ی جادویی اش، داوود مداحی می کند
با خامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند
چشمی ندیده در زمین در هر زمان مانندشان
خورشید و مه تبریک گو بر وصلت و پیوندشان
شادی زهرا و علی پیداست از لبخندشان
لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان 
شیعه مبارک باد گو، بر یازده فرزندشان
ای شیعه، دست افشان شو و تبریک بر دلها بگو
بر پای خیز و تهنیت بر مهدی زهرا بگو
ای ساقی کوثر کنار خود بهشتی رو ببین
قامت قیامت را نگر طوبا ببین مینو ببین
زین پس هلال خویش را در آن خَم ابرو ببین
هم روز را در چهره او، هم شب را در آن گیسو ببین
هم لاله زار رو ببین، هم نافه بارِ مو ببین
هر چند ماهِ رُخ عیان امشب به تو آسان کند
روزی رسد کز چشم تو رُخسار خود پنهان کند



موضوعات مرتبط: اشعارشعر
[ پنج شنبه 27 مهر 1391 ] [ 11:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعری در پاسخ به توهین‌کنندگان به پیامبر اسلام

 در پی توهین به ساحت ارجمند پیامبر اسلام در آمریکا، میلاد عرفان‌پور از شعرای جوان کشور شعری سروده است.

به گزارش فارس، در پی توهین کشیش آمریکایی به ساحت ارجمند پیامبر اسلام، میلاد عرفان‌پور از شعرای جوان کشور شعری سروده است.
 
او در این باره نیز نوشته است: بی حرمتی به رسول مهربانی‌ها، حضرت محمد(ص)، جرئت خاموشی را از من گرفت.
 
 روی گل محمدی از اشک، تر شده‌ست
 
با ما مصیبتی‌ست که عالم خبر شده‌ست
 ***
 با ما مصیبتی‌ست که ورد زبان شده
 
با ما مصیبتی‌ست که خون جگر شده ست 
 
 *** 
دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت
 
لشکر نبرده‌ایم و نبردی دگر شده است
 
 ***
 
آن سوی خنده‌ها، همه دندان گرگ بود
 
اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست
 
  ***
 
از هیچ زاده‌اند و پی هیچ، زیسته
 
شیطان ، بر این جماعت  ابتر،  پدر شده است
 
 ***
 
نمرود تیر بسته به زیبایی خدا
 
زیبایی خدا ، به خدا بیشتر شده است
 
  ***
 
عالم، هنوز در صلوات است  و همچنان
 
این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است


موضوعات مرتبط: اشعار
[ شنبه 25 شهريور 1391 ] [ 1:0 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /با پوزش از دوستان گرامی اگر قافیه .........

 اهـل بخشش ، بی ریا ، سَرباز باش ،/وقت دادن همچـــــــو خودپرداز باش !

شوخ ،شیرین، خنده رو ، طنٌاز باش ، /بذله گو ، قــــــــدری غلط انداز باش !

فرق دارد طنـــــــــــــــــز با پرده دَری ،/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری!

***********************

لوطی و رقاص و کَفتـَــــــــر باز باش ، // هُل بده ، تندتر بــــــرو ، پر گاز باش !

سبقت از ناجـــا بگیر ! ، تکتاز باش ، // بی خیال از هر چه دست انداز باش! 

بنز را باشــــــد صَفــــــــــای دیگری ، //  عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَـــــرعَـری !

*********************


 
 


دلرُبا ، زیبا و دلبَند است خــــَــــــــــر ،/نازنین ، شیرین ، بلا ، قند است خر !

ساکن تهران و در بَند است! خـــــــر ،/هیچ دانی قیمتش چند است خــــر ؟

خـــَــر فروشی ؟ یا خریدار خــَـــــری؟/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری !

****************************

آن خری که نام او باشد "جیگر" ، // یار غار "عمّه زا " و "خال پسر" !

آکتورِ شیرین زبانِ نرّه  خـــــــــر ، // همدمِ "قـــــرمز کلاهِ" با هنــــر !

شد نهان با زور از هـــر منظری ، // عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَرعَـری ! 

منبع :وبلاگ کشکول شیخ بهایی

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ دو شنبه 20 شهريور 1391 ] [ 2:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

غزلی نذر حضرت فاطمه(س)

قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد

نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد

«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد

مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد

تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد

کنون نهاده علی سر به روی شانه در
و روی گونه او خاطرات می لرزد

غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان مشک سواری فرات می لرزد

سپس سوار می افتد، تو می رسی از راه
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد
□□□
وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد ...
 
سید حمیدرضا برقعی


 



موضوعات مرتبط: اشعار
[ پنج شنبه 12 مرداد 1391 ] [ 5:37 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /دزدی

                                                                

 1265.jpg

 کهنه‌دزدان که ز مال فقرا می‌دزدند

نان خشکیده ز انبان گدا می‌دزدند   

  
رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا

از کران سمعک و از کور عصا می‌دزدند

چه به صبح و چه به شام و چه به کوفه چه به شام
غرض، اندر همه وقت و همه جا می‌دزدند

رأفت و رحم کجا آید از آن قوم دنی
که ز افتادهٔ بیمار دوا می‌دزدند

جرأت سرقت اموال بزرگان نکنند
کُله و کفش ز هر بی‌سر و پا می‌دزدند

هر کجا رزق کسان در کف ایشان افتد
قند از چایی و روغن ز غذا می‌دزدند

گر حنا بسته ببینند به گرمابه تو را
از سر ریش و سبیل تو حنا می‌دزدند

دو سه شب پیش گر از کیسهٔ ما دزدیدند
دو سه روز دگر از جیب شما می‌دزدند

پول دزدند گر از کیسهٔ ما، چیزی نیست
عقل هم پا چو دهد از سر ما می‌دزدند

بهر خاگینه و کوکوی خود این مفت‌خوران
زرده از بیضهٔ مرغان هوا می‌دزدند

عمر دزدان چقدر نیز دراز است امشب
مگر از خضر نبی آب بقا می‌دزدند

ماتم از این‌که اگر کیسهٔ مخلوق تهی‌ست
دزدها این همه ثروت ز کجا می‌دزدند!؟

ابوالقاسم حالت



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خندهاشعار
[ جمعه 19 خرداد 1391 ] [ 7:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

سخنی از شیخ بهایی

همه روز روزه رفتن،‌ همه شب نماز كردن

همه ساله حج نمودن، سفر حجاز كردن

ز مدينه تا به مكه، به برهنه پاي رفتن

دو لب از براي لبيك به وظيفه باز كردن

به معابد و مساجد، همه اعتكاف جستن

ز مناهي و ملاهي، همه احتراز كردن

شب جمعه ها نخفتن، به خداي راز گفتن

ز وجود بي نيازش، طلب نياز كردن

به خدا قسم كه آن را، ثمر آن قدر نباشد

كه به روي نااميدي، در بسته باز كردن



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگاناشعار
[ سه شنبه 16 خرداد 1391 ] [ 10:40 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

خوشا رفتن از خود، رسیدن به خویش

خوشا رقص مردانی از آینه
سواران میدانی از آینه

خوشا رفتن از خود، رسیدن به خویش
سفر در خیابانی از آینه

خوشا محو تکرار تصویرها
گذشتن ز ایوانی از آینه

همه غرق حیرت ز دیدار خویش
در امواج طوفانی از آینه

دل خویش را آب و جارو کنیم
بیاریم مهمانی از آینه

ز باغی که آیینه کاری شده است
بچینیم دامانی از آینه

در آغاز آیینه بودیم و باز
بیابیم پایانی از آینه



موضوعات مرتبط: اشعار
[ جمعه 5 خرداد 1391 ] [ 4:42 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

  

http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/68834340028237003980.gif

 

 
 

رجب یعنی اشک توبه در قنوت 
خواندنش با نام غفار الذنوب
************
شعبان یعنی چشمها هم در رکوع
شرمگین از نام ستار العیوب
************
رمضان یعنی سر سجود و دل سجود
ذکر یارب یارب از عمق وجو
د

 
http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/68834340028237003980.gif


موضوعات مرتبط: اشعار
[ چهار شنبه 3 خرداد 1391 ] [ 1:16 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

ایستگاه استجابت دعا

استجابت دعا

 او نشست و باز هم نشست

روزها یکی یکی
از کنار او گذشت

***********
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس/از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود

***********
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟/او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا/راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد/رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد/رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد

******************
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند

*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود

عرفان نظرآهاری




موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391 ] [ 4:44 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اختلاس (شعر طنز)

   

 

با سلام به همه ی دوستان 

 

این روز ها هر جا و همه جا حرف از اختلاس است ،  آن هم نوع کلانش

به یاد قصه ای افتادم مربوط به  سالها پیش که تحویلدار بانک پول اضافه پرداخته بود و ......

 پول اضافه

صندوقدار بانک شنیدم به اشتباه

میلیون ریال در عوض صد هزار داد

فهمید مشتری که چه شد ، لیک با شتاب

پول اضافه را  توی کیفش قرار داد

شیطان ز راه ، به به و چه چه کنان رسید

او را ز شرمساری وجدان فرار داد

با خویش گفت ، بانک به ما لطف کرده است

در حیف و میل پول ، به خود اختیار داد

گفتند گنج یافته ای ؟ گفت ممکن است 

خندید و جوک مبادله کرد و شعار داد

دعوت نمود از همه ی دوستان خویش

 در یک فضای دنج ، به آنان نهار داد

در راه خانه گوشی همراه ساکتش

غرغرکنان  ، به قول خودش ، قارقار داد

پندار کرد خانمش از خانه زنگ زد

با خنده گفت هان ، چه کسی افتخار داد

صندوقدار بانک  ، الو گفت و مثل ریگ

چندین و چند فحش بد و آبدار داد

ناگاه لرزه بر تنش افتاد و گفت وای

پول اضافه دست من امروز  کار داد

تا رفت پا بپا شود و راه گم کند

یک دستبند نو مچ او را فشار داد

یک روز در کلانتری شهر ماند و بعد

خود را سپس به گوشه ی زندان حصار داد

بعد از دو روز از خر شیطان پیاده شد

پول اضافه را پس  ِ آن بانکدار داد

لک می زند همیشه دل ما برای پول

اما هوا پس است ، نباید شعار داد

وقتی چهار صفر  جدا شد ز اسکناس  

بر اسکناس ، شهرت برگ چنار داد ،

با پول نقد ، کار به سامان نمی رسد   

باید به جای پول  ، فقط اعتبار داد

میلیون چه صیغه ایست ، تریلیون ِ که درز کرد    

کم کم به اسکناس ، کمی اقتدار داد

کی می شود گزارش این اختلاس را

حتی به طنز  در خبری انتشار داد

                                                محمد روحانی ( نجوا کاشانی ) 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391 ] [ 8:7 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عقابی پرید

 به گنجشک گفتند، بنویس: / عقابی پرید. عقابی فقط دانه از دست خورشید چید. عقابی دلش، آسمان، بالش از باد، / به خاک و زمین تن نداد. / و گنجشک هر روز / همین جمله‌ها را نوشت / و هی صفحه، صفحه / و هی سطر، سطر / چه خوش خط و خوانا نوشت/

picture.jpg

وهر روز دفتر مشق او را
معلم ورق زد 
وهر روز هم گفت: آفرین
چه شاگرد خوبی، همین

*ولی بچه گنجشک یک روز
با خودش فکر کرد:
برای من این آفرین‌ها که بس نیست!
سوال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا
برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست؟

*
چقدر از "عقابی پرید"
فقط رونویسی کنیم
چقدر آسمان، خط خطی
بال کاهی
چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ
چرا نقطه هر روز با از سر خط
چرا...؟
برای پریدن از این صفحه ها
نیست راهی؟

*
و گنجشک کوچک پرید
به آن دورها
به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست 
به آن نورها
وهی دور و هی دور و هی دورتر
و از هر عقابی که گفتند مغرورتر
و گنجشک شد نقطه ای
نه در آخر جمله در دفتر این و آن
که بر صورت آسمان
میان دو ابروی رنگین کمان

عرفان نظرآهاری



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ پنج شنبه 24 فروردين 1391 ] [ 5:24 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

قلبش ترك خورد

يك دانه كور / بي آنكه دنيا را ببيند / در لاي آجرهاي يك ديوار، گم بود / در آن جهان تنگ و تاريك / با باد و با باران غريبه / دور از بهار و نور و مردم بود / اما مدام احساس مي كرد / بيرون از اين بن بست / آن سوي اين ديوار، چيزي هست / اما نمي دانست، آن چيست / با اين وجود او مطمئن بود / اين گونه بودن زندگي نيست

*
هي شوق، پشت شوق/در دانه رقصيد/هي درد، پشت درد/در دانه پيچيد
و ديگر او در آن تن كوچك، نگنجيد/قلبش ترك خورد
و دستي از نور/او را به سمت ديگري برد
وقتي كه چشمش را به روي آسمان وا كرد
يك قطره خورشيد/يك عمر نابينايي او را دوا كرد

*
او با سماجت/بيرون كشيد آخر خودش را /از جرز ديوار/آن وقت فهميد/كه زندگي يعني همين كار

عرفان نظرآهاري

 



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ جمعه 26 اسفند 1390 ] [ 10:33 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

یک استکان یادِ خدا باید بنوشم

شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما 
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را 
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من

***

طعم دهانم تلخ ِتلخ است
انگار سمی قطره قطره
رفته میان تاروپودم
این لکه ها چیست؟
بر روح ِ سرتاپا کبودم!
ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم
باید که از دست خودت دارو بگیرم
ای آنکه داروخانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروی من راز و نیاز است
چشمان من ابر است و هی باران می آید
اما بگو
کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟

***
شب بود اما
صبح آمده این دوروبرها
این ردپای روشن اوست
این بال و پرها

*** 
لطفت برایم نسخه پیچید:
یک شیشه شربت، آسمان
یک قرص ِخورشید
یک استکان یاد خدا باید بنوشم
معجونی از نور و دعا باید بنوشم


عرفان نظرآهاری



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ چهار شنبه 24 اسفند 1390 ] [ 1:11 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد