فوایدی باورنکردنی از پوست موز

 موز یکی از مفیدترین میوه هایی است که مصرف آن آسان است. اما آیا می دانستید که پوست موز نیز مانند خود موز غنی از پتاسیم، کلسیم و ویتامین D است و ناراحتی های متعدد پوستی را رفع می کند و از طرفی برای گیاهان باغچه نیز مفید است؟ در این مطلب از «MSN» به مواردی درباره استفاده مفید از پوست موز اشاره شده است.

 
▪ موز بیماری داءالصدف را درمان می کند، کافی است قسمت داخل پوست موز را روی پوست بمالید. ابتدا پوست قرمز خواهد شد اما با استفاده دائمی متوجه تغییرات پوست خواهید شد.
 
▪ قسمت داخل پوست را روی لکه های آکنه بمالید و طی چند روز نتیجه موثر آن را ببینید.
 
▪ اگر قصد چادر زدن یا کوه نوردی دارید، چند موز همراه خود ببرید. در صورت تماس با گیاه پیچک سمی قسمت داخل پوست موز را روی قسمت های آسیب دیده بمالید تا خارش و ناراحتی کاهش یابد. با تکرار این کار ناراحتی شما تسکین پیدا می کند.
 
▪ پوست موز، زگیل را در مدت کوتاهی از بین می برد. قبل از خواب، پوست موز را به زگیل بمالید.
 
▪ نقره، لوازم چرمی مانند کفش، کیف، مبل و ... را ابتدا با مالیدن پوست موز و سپس کشیدن پارچه خشک برق بیندازید.
 
▪ اگر پوست شما زخم شده است و به پماد ضدعفونی کننده دسترسی ندارید می توانید پوست موز را به زخم بمالید.


موضوعات مرتبط: تندرستیخواص میوه ها
[ پنج شنبه 29 فروردين 1391 ] [ 6:38 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانکی زیبا از زیرکی یک بچه

 زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟

قرآن.
– از کجای قرآن؟
– انا فتحنا….

نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا می‌زند می‌گوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمی‌کند.
می‌گوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول می‌داد یک سکه نمی‌داد. زیاد می‌داد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد.




موضوعات مرتبط: داستانک
[ چهار شنبه 30 فروردين 1391 ] [ 6:34 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نماز ا ول وقت +عکس

 

نماز ا ول وقت را مي توان در همه جا به جاي آورد. حتي اينجا

 
 


موضوعات مرتبط: عکس
[ چهار شنبه 30 فروردين 1391 ] [ 6:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

زن مصنوعی چینی به بازار آمد!! * تصویر

سایت العربیه گزارش داد؛ 
زن مصنوعی چینی به بازار آمد!! * تصویر
صنعتگران چینی پس از پیشی گرفتن در ساخت انواع اسباب بازی، این بار برای کسب درآمد بیشتر و شاید برای جلوگیری از زاد و ولد و افزایش جمعیت خود ، گوی سبقت را در تولید 'زن مصنوعی' از دیگر کشورها ربودند.
 
 

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی جام نیوز، سایت العربیه (Al Arabiya) شنبه 26 فروردین (April 14) گزارش داد: «صنعتگران چینی پس از پیشی گرفتن در ساخت انواع اسباب بازی، این بار برای کسب درآمد بیشتر و شاید برای جلوگیری از زاد و ولد و افزایش جمعیت خود ، گوی سبقت را در تولید "زن مصنوعی" از دیگر کشورها ربودند.» زنى که چینی ها ساخته اند می تواند هر کارى را براى صاحب خود انجام دهد. به گفته صنعتگران چینی، زن مصنوعی جدید بر عروسک های مشابه پیشین این امتیاز را دارد که "تا 99% شبیه زن های معمولی است. بر اساس این گزارش، در ساخت اعضای بدن این زن مصنوعی از ماده سیلیکون که پیش از این پزشکان برای بزرگ کردن سینه های زنان استفاده می کردند و قابلیت ارتجاعی دارد، استفاده شده است.
مدیر شرکت چینی تولید کننده ى این محصول می گوید: «ساختار و جزئیات جسم این زن مصنوعی جدید از روی کامپیوتر طراحی شده، و بین آن و یک زن عادی، به ویژه در تاریکی قابل تمایز نیست.» با این حال محصول جدید چین آن گونه که در مجله "سیدتی" چاپ امارات منعکس شده است، موافقان و مخالفان تندى دارد. در گزارش منتشر شده در این مجله ى زنانه، نظر 100 نفر از مخالفان و موافقان ساخت زن مصنوعی آمده است. اغلب مصاحبه شوندگان، بویژه زنان بر مخالفت با خرید آن تاکید کرده اند.
گروهی از این افراد تنها مخالف قیمت بالای خرید آن بوده اند و (7000 دلار) را زیاد مى دانند.  یک متخصص بهداشت روانی نیز با ابراز نگرانی از ورود چنین تولیدی به بازار، از کشورهای اسلامی و عربی خواست به مشکلات جوانان رسیدگی کنند، در غیر این صورت این کشورها شاهد پدیده ای به نام زن مصنوعی خواهند بود. اما یکی از زنان در مقام دفاع از حقوق زنان به صراحت خطاب به مردان گفته است: «خوشحال نباشید همین شرکت چینی گفته است بزودی محصول "مرد مصنوعی" را نیز به بازار ارائه خواهد کرد.»  شایان ذکر است که مدتهاست زنگ های هشدار برای بشریت به صدا درآمده است و کارشناسان و دلسوزان نسبت به سرانجام وضعیت اخلاقی و معنوی و حتی مادی انسان اعلام خطر کرده اند.
این خبر نیز مهر تاییدی بر این روند نامیمون است .روندی که سرانجامی جز نابودی کانون گرم خانواده و روابط آرام بخش عاطفی و جنسی میان زن و شوهر نخواهد داشت.

 

 



موضوعات مرتبط: خبر گزيده
[ سه شنبه 29 فروردين 1391 ] [ 7:6 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حکایت جالب اسب اصیل و زیبا

 

 

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد.
حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند.
باد‌یه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیله‌ای باشم.
روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ جاده‌ای دراز کشید.
او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد...
مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.
مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام و نمی‌توانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.
مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.
مرد متوجه شد که گول بادیه‌نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم.
بادیه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.
مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن.
"برای هیچ‌کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی..."
بادیه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟!
مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد.
بادیه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد...
 

برگرفته از کتاب بال‌هایی برای پرواز (نوشته: نوربرت لایتنر)



موضوعات مرتبط: داستانک
[ سه شنبه 29 فروردين 1391 ] [ 6:23 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

خبرنگار زن و امام

  سوم بهمن سال 1357 یک خبرنگار زن در گفت‌وگو با امام خمینی اظهار داشت: چون مرا به عنوان یک زن پذیرفته‌اید، این نشان دهنده‌ي این است که نهضت ما یک نهضت مترقی است؛ اگرچه دیگران سعی کردند نشان دهند که عقب مانده است. فکر می­کنید به نظر شما آیا زنان ما باید حتماً حجاب داشته باشند؟ مثلاً چیزی روی سرداشته باشند یا نه؟

پاسخ هوشمندانه امام: اینکه من شما را پذیرفته ام، من شما را نپذیرفته ام! شما آمده اید اینجا و من نمی‌دانستم که شما می‌خواهید بیایید اینجا! و این هم دلیل بر این نیست که اسلام مترقی است به مجرد اینکه شما آمدید اینجا! اسلام مترقی است. مترقی هم به این معنی نیست که بعضی زنها یا مردهای ما خیال کرده اند. ترقی به کمالات انسانی و نفسانی است، و با اثر بودن افراد در ملت و مملکت است نه اینکه سینما بروند و دانس بروند. و اینها ترقیاتی است که برای شما درست کرده اند و شما را به عقب رانده اند؛ و باید بعداً جبران بکنیم. شما آزادید در کارهای صحیح. در دانشگاه بروید و هر کاری که صحیح است بکنید؛ و همه ملت در این زمینه ها آزادند. اما اگر کاری خلاف عفّت بکنند و یا مضر به حال ملت -خلاف ملیت- بکنند، جلوگیر می­شود؛ و این دلیل بر ترقی اسلام است.



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان
[ یک شنبه 27 فروردين 1391 ] [ 7:39 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نامه یک جوان محضر علامه طباطبائی

نامه یک جوان محضر علامه طباطبائی 
بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مبارک نخبه الفلاسفه آیه الله العظمی جناب آقای طباطبائی ادام الله عمرکم ماشاءالله
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

کوتاه سخن آنکه جوانی هستم 22 ساله، ...چنین تشخیص می دهم که تنها ممکن است شما باشید که به این سؤال من پاسخ دهید. در محیط و شرایطی که زندگی می کنم، هوای نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراوانی دارند و مرا اسیر خود ساخته‌اند و سبب آن شده‌اند که مرا از حرکت به سوی الله، و حرکت در مسیر استعداد خود بازداشته و می‌دارند. درخواستی که از شما دارم، برای من بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟
یادآور می شوم نصیحت نمی خواهم و اِلّا دیگران ادعای نصحیت فراوان دارند. دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. همان گونه که شما در تحصیلات خود در نجف پیش استاد فلسفه داشتید، همان شخصی که تسلط به فلسفه اشراق داشت. (مسموع است).
باز هم خاطرنشان می سازم که نویسنده با خود فکر می کند که شفاهاً موفق به پاسخ این سؤال نمی شود. وانگهی شرم دارم که بیهوده وقت گرانمایه شما را بگیرم. لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح می دانید و بر این موضوع میتوانید اصالتی قائل شوید مرا کمک کنید. در صورت منفی بودن، به فکر ناقص من لبخند نزنید و مخفیانه نامه را پاره کنید و مرا نیز به حال خود واگذارید. متشکرم.­امضا 1355/10/23
پاسخ علامه طباطبائی به نامه ایشان:
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشته اید لازم است همتی برآورده، توبه ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که طرف صبح از خواب بیدار می شوید قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش آید، رضای خدا - عز اسمه - را مراعات خواهم کرد. آن وقت در سر هر کاری که می خواهید انجام دهید، نفع آخرت را منظور خواهید داشت، به طوری که اگر نفع اخروی نداشته باشد انجام نخواهید داد، هر چه باشد. همین حال را تا شب، وقت خواب ادامه خواهید داد و وقت خواب، چهار پنج دقیقه ای در کارهایی که روز انجام داده اید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید. هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید. این رویّه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه در بادی حال سخت و در ذائقه نفس تلخ می باشد ولی کلید نجات و رستگاری است و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات یعنی سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید و پس از بیست روز از حال اشتغال، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید. ان شاء الله موفق خواهید بود. والسلام علیکم.
محمد حسین طباطبایی
مرتضي ام

 



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان
[ یک شنبه 27 فروردين 1391 ] [ 6:50 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

ماجرای سه الاغ!

می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود.

نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند. مرد روستایی همین کار را کرد. امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟» خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!» امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد: «آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟» خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت:«من!» امام جماعت بار سوم گفت: «آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش (صدای دلنشین) متنفر باشد؟» خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!» سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت: بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ یک شنبه 27 فروردين 1391 ] [ 6:34 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده(قرائت قرآن)


امام صادق(ع) فرمود:

به دنبال مونسى بودم كه در پناه آن, آرامش پيدا كنم, آن را در قرائت قرآن يافتم.




موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ یک شنبه 27 فروردين 1391 ] [ 6:8 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

(آیات منتخب)نماز

  

إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ

نماز را برپا دار كه نماز از كار زشت و ناپسند باز مى‏دارد  سوره عنکبوت آیه ۴۵



موضوعات مرتبط: نماز
[ جمعه 25 فروردين 1391 ] [ 7:39 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمک نشناس!(داستان)

او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشكيل داده بودند.
روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حين صحبتهاشان گفتند: چرا ما هميشه با فقرا و آدمهايى معمولى سر و كار داريم و قوت لا يموت آنها را از چنگشان بيرون مى آوريم ، بيايد اين بار خود را به خزانه سلطان بزنيم كه تا آخر عمر برايمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم كار آسانى نبود.

آنها تمامى راهها و احتمالات ممكن را بررسى كردند، اين كار مدتى فكر و ذكر آنها را مشغول كرده بود، تا سرانجام بهترين راه ممكن را پيدا كردند و خود را به خزانه رسانيدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قيمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتيقه جات در كوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در اين هنگام چشم سر كرده باند به شى ء درخشنده و سفيدى افتاد، گمان كرد گوهر شب چراغ است ، نزديكش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمك است ، بسيار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پيشانى زد بطورى كه رفقايش متوجه او شدند و خيال كردند اتفاقى پيش آمد يا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خيلى زود خودشان را به او رسانيدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او كه آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پيدا بود گفت : افسوس كه تمام زحمتهاى چندين روزه ما به هدر رفت و ما نمك گير سلطان شديم ، من ندانسته نمكش را چشيدم ، ديگر نمى شود مال و دارايى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است كه ما نمك كسى را بخوريم و نمكدان او را هم بشكنيم و...
آنها در آن دل سكوت سهمگين شب ، بدون اين كه كسى بويى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح كه شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند كه شب خبرهايى بوده است ، سراسيمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانيدند، ديدند سر جايشان نيستند، اما در آنجا بسته هايى به چشم مى خورد، آنها را كه باز كردند ديدند جواهرات در ميان بسته ها مى باشد، بررسى دقيق كه كردند ديدند كه دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى كرد و...
بالآخره خبر به سلطان رسيد و خود او آمد و از نزديك صحنه را مشاهده كرد، آنقدر اين كار برايش عجيب و شگفت آور بود كه انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! اين چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنكه مى توانسته همه چيز را ببرد ولى چيزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور كه شده بايد ريشه يابى كنم و ته و توى قضيه را در آورم . در همان روز اعلام كرد: هر كس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بيايد، من بسيار مايلم از نزديك او را ببينم و بشناسم .
اين اعلاميه سلطان به گوش سركرده دزدها رسيد، دوستانش را جمع كرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برويم پيش او تا ببينيم چه مى گويد. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى كردند، سلطان كه باور نمى كرد دوباره با تعجب پرسيد: اين كار تو بوده ؟ گفت : آرى . سلطان پرسيد: چرا آمدى دزدى و با اين كه مى توانستى همه چيز را ببرى ولى چيزى را نبردى ؟ گفت : چون نمك شما را چشيدم و نمك گير شدم و بعد جريان را مفصل براى سلطان گفت . سلطان به قدرى عاشق و شيفته كرم و بزرگوارى او شد كه گفت : حيف است جاى انسان نمك شناسى مثل تو، جاى ديگرى باشد، تو بايد در دستگاه حكومت من كار مهمى را بر عهده بگيرى ، و حكم خزانه دارى را براى او صادر كرد.
آرى او يعقوب ليث بود و چند سالى حكمرانى كرد و سلسله صفاريان را تاسيس نمود.بهروز حطری



موضوعات مرتبط: داستانک
[ جمعه 25 فروردين 1391 ] [ 7:10 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

آیات منتخب(زنبور عسل)

 

وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ﴿سوره النحل آیه ۶۸﴾

ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاء لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿سوره النحل آیه ۶۹﴾

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [=الهام غريزى] كرد كه از پاره‏اى كوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست [و چفته‏سازى] مى‏كنند خانه‏هايى براى خود درست كن (سوره النحل آیه ۶۸)

 

سپس از همه ميوه‏ها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى [آنگاه] از درون [شكم] آن شهدى كه به رنگهاى گوناگون است بيرون مى‏آيد در آن براى مردم درمانى است راستى در اين [زندگى زنبوران] براى مردمى كه تفكر مى‏كنند نشانه [قدرت الهى] است (سوره النحل آیه ۶۹)

 

 



موضوعات مرتبط:
[ جمعه 25 فروردين 1391 ] [ 7:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عقابی پرید

 به گنجشک گفتند، بنویس: / عقابی پرید. عقابی فقط دانه از دست خورشید چید. عقابی دلش، آسمان، بالش از باد، / به خاک و زمین تن نداد. / و گنجشک هر روز / همین جمله‌ها را نوشت / و هی صفحه، صفحه / و هی سطر، سطر / چه خوش خط و خوانا نوشت/

picture.jpg

وهر روز دفتر مشق او را
معلم ورق زد 
وهر روز هم گفت: آفرین
چه شاگرد خوبی، همین

*ولی بچه گنجشک یک روز
با خودش فکر کرد:
برای من این آفرین‌ها که بس نیست!
سوال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا
برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست؟

*
چقدر از "عقابی پرید"
فقط رونویسی کنیم
چقدر آسمان، خط خطی
بال کاهی
چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ
چرا نقطه هر روز با از سر خط
چرا...؟
برای پریدن از این صفحه ها
نیست راهی؟

*
و گنجشک کوچک پرید
به آن دورها
به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست 
به آن نورها
وهی دور و هی دور و هی دورتر
و از هر عقابی که گفتند مغرورتر
و گنجشک شد نقطه ای
نه در آخر جمله در دفتر این و آن
که بر صورت آسمان
میان دو ابروی رنگین کمان

عرفان نظرآهاری



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری اشعار
[ پنج شنبه 24 فروردين 1391 ] [ 5:24 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

هاچین و واچین، یه چینی بچین!

 گويي ز ازل، زير و زبر چينی بود/كليه اسباب بشر چينی بود

كليه كه گفته شد در اينجا، يعنی/از پای گرفته تا به سر چينی بود
يعنی كه ميان اين دو هرچيز كه هست/كتف و كمر و دل و جگر چينی بود

ای وای كه در مملكت پارسيان/هرچيز كه هست ازآن اثر، چينی بود
از هرچه بپرسيم كه اين مال كجاست/گويند مفيد و مختصر: چينی بود!
از راه هوايی و زمینی، كالا/يكسر برسد انر انر، چينی بود!
هرچيز كه شد خراب بعد از شش روز/هر بنجل زشت بی ثمر چينی بود
از پسته و زعفران و اشپل تا فرش/
اوج هنر و شق قمر چينی بود

هرچند كه تركی است «عشق ممنوع»/شد شايعه مادر سمر چينی بود!
فرداست كه معلوم شود اينجا هم/مادرزن «صابر ابر» چينی بود!
وقتي كه تو را گرفت گشت ارشاد/گفتم كه نيا مقر، مقر چينی بود!
ای تنگ نظر! تو نيز چشمت تنگ است/پس خلقت تو ز هر نظر چينی بود

تلخ است هنوز كام ملت، تلخ است/زيرا همه جا قند و شكر چينی بود
بال و پر اقتصاد ما را چين چيد/هرچند كه كل بال و پر چينی بود!

در كارگه كوزه گري رفتم دوش/ديدم دوهزار كوزه گر چينی بود! 
شد ريشه اشتغال در ايران خشك/
شايد كه شود قطع و تبر چينی بود
چينی كه مدام مي شكستی همه عمر/ديدی كه تو را شكست اگر چينی بود؟!

مثل بز گر به جان بازار افتاد/نبض شركا به دست هرچينی بود
گفتم كه چرا گله نشد آلوده؟/گفتی كه بلاشك بز گر چينی بود!
با قصه خر برفت سرگرم شديم/خرچينی و خر چينی و خر چينی بود!
اخبار دروغين همه جا را پر كرد/چون داخل بيست و سي خبر چينی بود
گفتيم كه مرگ بر ابرقدرت ها/گفتيد مگر كه آن ابر چينی بود!

گويند خدا تمام دنيا را ساخت/خاكم به دهن! خدا مگر چينی بود؟!

شاعر :ارمغان زمان فشمی



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 23 فروردين 1391 ] [ 7:34 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حقایقی زیبا درباره ی خدا


حقایقی <a href="http://tehrankids.com" >زیبا</a> درباره ی خدا

 

 خداوند اغلب اوقات به دیدن ما می آید ولی اکثر مواقع ما خانه نیستیم.
هر اتفاقی، بزرگ یا کوچک، وسیله ایست که از طریق آن خداوند با ما سخن می گوید و هنر زندگی دريافتن اين پيام هاست.
بخشی از بزرگترین نعمت های خدا برای انسان، بی جواب گذاشتن برخی دعاهای اوست.
خداوند هرکدام از ما را آنچنان دوست دارد که انگار فقط یکی از ما وجود دارد.
خداوند امروز به تو هدیه ای 86400 ثانیه ای بخشید، آیا یک ثانیه اش را استفاده کردی تا از او تشکر کنی؟
اگر دوست داری که خدا را بخندانی، نقشه هایی که برای آینده ات کشیده ای را به او بگو.
خوشایندترین و با استفاده ترین افراد، کسانی هستند که نگرانی در مورد قسمتی از مشکلات جهان را هم بر عهده خدا می گذارند.
ترجیح میدهم که با خدا در تاریکی قدم بزنم تا اینکه تنها در روشنایی راه بروم.
خداوند دنیا را کروی آفریده، تا ما قادر نباشیم خیلی جلوتر جاده را ببینیم.
 

 



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان
[ سه شنبه 22 فروردين 1391 ] [ 7:14 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اولین ها...

اولین ها...

 

۱- اولین کسی که زره ساخت، حضرت داود(ع) بود.

۲- اولین کسی که توبه کرد، حضرت آدم(ع) بود.

۳- اولین کتاب آسمانی که از جانب خداوند نازل شد، صحف حضرت آدم(ع) بود.

۴- اولین کسی که علم حساب را وضع کرد، حضرت ادریس(ع) بود.

۵- اولین پیامبر دارای شریعت، حضرت نوح(ع) بود.

۶- اولین کتاب تفسیر قرآن، تألیف «سعید بن جبیر» بود.

۷- اولین مفسر قرآن کریم، حضرت علی(ع) بود.

۸- اولین کسی که پرچم برافراشت، حضرت ابراهیم(ع) بود.

۹- اولین کسی که به ربوبیت خداوند ایمان آورد، حضرت محمد(ص) بود.

۱۰- اولین بار چاپ قرآن در ایران، سال ۱۲۴۶ هجری قمری دوره قاجاریه با چاپ حروفی منتشر شد.

۱۱- اولین کسی که قرآن را اعراب گذاری کرد، «ابوالاسود دوئلی» بود.

۱۲- اولین بیمارستان در اسلام در دمشق سال ۸۸ هجری ساخته شد.

۱۳- اولین شخص از فلاسفه که اسلام اختیار کرد، فارابی بود.

۱۴- اولین پیامبری که خیاطی کرد، حضرت ادریس(ع) بود.

۱۵- اولین طفلی که شش ماهه به دنیا آمد وزنده ماند، حضرت یحیی(ع) بود.

۱۶- اولین کسی که قبا پوشید، حضرت سلیمان(ع) بود.

۱۷- اولین سوره ای که ترجمه شد،«سوره حمد» بود.

۱۸- اولین کسی که علم تجوید رابه رشته تحریر درآورد، «ابو عبید قاسم بن سلام» بود.

۱۹- اولین شخصی که قرآن را به زبان آلمانی ترجمه کرد، «سولومون شوایگر» بود.

۲۰- اولین ایرانی مسلمان، سلمان فارسی بود.

۲۱- اولین نشانه ظهور حضرت مهدی(عج) طلوع خورشید از مغرب است.

۲۲- اولین سجده شکر در اسلام، توسط حضرت علی(ع) انجام شد.

۲۳- اولین پیامبری که بر بنی اسرائیل مبعوث شد، حضرت موسی(ع) بود.

۲۴- اولین شخصی که موی سفید در محاسن او پیدا شد، حضرت ابراهیم(ع) بود.

۲۵- اولین کسی که شعر به عربی سرود، حضرت آدم(ع) بود.

۲۶- اولین شخص از یاران امام حسین(ع) که در روز عاشورا به میدان آمد، «عبدالله بن عمیر» بود.

۲۷- اولین شخصی که تیر به طرف لشکر امام حسین(ع) پرتاب کرد، «عمرسعد (لعنة الله علیه) » بود.

۲۸- اولین نفر از سپاه یزید که در روز عاشورا به امام حسین(ع) پیوست، «حرّبن یزید ریاحی» بود.

۲۹- اولین کسی که «بسم الله الرحمن الرحیم» نوشت، حضرت سلیمان(ع) بود.

۳۰- اولین جمله ای که حضرت آدم (ع) بر زبان آورد، «الحمد لله رب العالمین» بود.

 

 

 



موضوعات مرتبط: دانستنی ها
[ سه شنبه 22 فروردين 1391 ] [ 7:10 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستان های کوتاه » پیرزن و قصابی

 پیرزن و قصابی

 

 

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد.

یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ….

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش … همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه …..

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟

پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!

قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن …..

اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟

جوون گفت اّره … سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره … سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟

پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ….. شیکم گشنه سَنگم مُخُوره …

جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه … اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!

جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن …

پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟

جوون گفت: چرا

پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه …

بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.

 

 


موضوعات مرتبط: داستانک
[ سه شنبه 22 فروردين 1391 ] [ 7:7 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

خدا : بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را

  

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى‏کنم پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند(۱۸۶ سوره بقره)

انسان همان‌گونه كه به غذا و آب و هوا محتاج است

انسان همان‌گونه كه به غذا و آب و هوا محتاج است به عبادت و دعا و مناجات با پروردگار خويش نيز نيازمند است و هيچ عاملي جز دعا و ذكر نمي‌تواند روح آدمي را آرام كند. ذكر و دعا، غذاي حقيقي روح و جان آدمي است و هر كس ناگزير است تمام نيازهاي مادي و معنوي خود را از راه دعا با پروردگار عالم در ميان نهد و از وي كمك بخواهد و خداوند متعال هم به یقین پاسخگوست چرا که صادق مطلق است و خود وعده داده بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را



موضوعات مرتبط: مناجات ونیایش
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ 7:33 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

آیات منتخب(بهار)

 اِعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ یحْیی الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَینّا لَکُمُ الاْیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛سوره حدید آیه 17

«بدانید خداوند زمین را پس از مرگ آن زنده میکند. ما آیات ]خود[ را برای شما بیان کردیم، باشد که بیندیشید.»

شکوفه های بهاری در شیراز



موضوعات مرتبط:
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ 7:23 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

کاریکاتور

 



موضوعات مرتبط: عکس
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ 7:15 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شستشو دهنده كبد

 

جام جم آنلاين: اگر حرارت و التهاب بدنتان زياد شده است‌، اگر احساس رخوت و سستي مي‌كنيد‌ و اگر رنگ‌تان زردچوبه‌اي شده است‌، به يقين كبدتان نياز به دوستي مهربان همچون عرق كاسني دارد.

 

در كشور ما ايران، از زمان‌هاي قديم تا به امروز از قسمت‌هاي مختلف گياه كاسني و عرق آن به عنوان تصفيه‌كننده خون و شستشودهنده كبد بسيار استفاده مي‌شود.

كاسني صحرايي يا وحشي در اوايل بهار در كنار جويبار يا در ميان سبزه‌زار مي‌رويد. در گذشته مقداري عرق كاسني را درون شربت سكنجبين مي‌ريختند و به همراه كاهو ميل مي‌كردند.

اين عرق بسيار خنك‌كننده، صفرابر، جلادهنده كبد و مسكن حرارت بدن است. اگرچه طعم تلخ و خوشايندي ندارد اما دوست خوب كبد است.

كبد عضو سم‌زداي بدن بوده و بيش از 500 كاركرد حياتي دارد. تفكيك مواد مغذي از مواد زايد، سم‌زدايي، تجزيه مواد شيميايي، انهدام ميكروب‌ها، تنظيم هورمون‌ها، سوخت‌و‌ساز چربي‌ها، پروتئين‌ها و قندها، دفع اوره و ... از وظايف كبد است.

در واقع هر چيزي كه مي‌خوريم، مي‌آشاميم، تنفس مي‌كنيم يا با پوستمان تماس مي‌يابد سرانجام به كبدمان مي‌رسد.

حال اگر اين عضو دچار مشكل شود، علائمي چون زردي پوست، خستگي مفرط، التهاب بدن، عطش، چربي خون بالا و... عارض مي‌شود بنابراين اگر مي‌خواهيد كبدتان را از تنبلي نجات دهيد عرق كاسني بنوشيد.

اين عرق در نوسازي سلول‌هاي كبد نقش برجسته‌اي دارد. چربي‌هاي مازاد كبد و راديكال‌هاي آزاد مضر را خنثي و خون را تصفيه مي‌كند.

عرق كاسني ملين و ادرارآور خوبي بوده و با خروج سموم از بدن التهاب بدن، تب‌هاي صفراوي، يرقان و زردي ناشي از گرمي را رفع، كيسه صفرا، كليه و مثانه را از سنگ پاك، التهاب معده را برطرف، اسيد كلريدريك معده را تحريك و اشتها را زياد مي‌كند. هر چه اين عرق تلخ‌تر باشد خواص بيشتري داشته و در التيام امراض كبدي موثرتر است. 

براي مبتلايان به نقرس و هپاتيت مفيد و بدن را در برابر بيماري‌هاي عفوني ايمن مي‌سازد. اين عرق سرشار از ويتامين C بوده و نوع وحشي آن فسفر و آهن گياهي دارد.

عرق كاسني با تقويت كبد، رنگ پوست را روشن، بيماري‌هاي مزمن پوستي بخصوص اگزما را التيام، رسوبات ادراري و جوش‌هاي ناشي از گرمي غذاها را رفع كرده و بهترين دارو براي افزايش نيروي جنسي است.

به دليل آنكه اين عرق روي كبد اثري نيكو دارد اين عضو مي‌تواند به تنظيم هورمون‌ها پرداخته و در افزايش قدرت باروري نطفه و تنظيم و تقسيم كروموزوم‌هاي نر و ماده تاثيرگذار باشد.

عرق كاسني زماني بهترين اثر درماني را دارد كه به اصطلاح دوآتشه و استاندارد باشد. هر چقدر آب به كاررفته در تهيه اين عرق بيشتر باشد اثر‌گذاري آن ضعيف‌تر خواهد بود. در مورد ميزان و نحوه مصرف عرقيات از متخصصان اين امر كمك بگيريد. براي برخورداري از حداكثر اثر درماني عرقيات آنها را به طور مرتب استفاده كنيد.

فاخره بهبهاني -‌ گروه سلامت

 




موضوعات مرتبط: تندرستی
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ 7:5 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

درخت اسم خدا را زمزمه کرد

 سالهای سال ، درخت سیب اسم خدا را زمزمه کرد و با هر زمزمه ای سیبی سرخ بدنیا به آمد . سیب ها هر کدام یک کلمه بود . کلمه های خدا . مردم کلمه های خدا را می گرفتند و نمی دانستند که درخت اسم خدا را منتشر می کند . درخت اما می دانست ، خدا هم .

100936966430.jpg

درخت اسم خدا را به هرکس که می رسید می بخشید . آدم همه اسم خدا را دوست داشتند . بچه ها اما بیشتر . و وقتی سیب می خوردند ، خدا را مزمزه می کردند و دهانشان بوی خدا می گرفت . 
درخت سیب زیادی پیر شده بود خسته بود . می خواست بمیرد ؛ اما اجازه خدا لازم بود . درخت رو به خدا کرد و گفت : "همه عمر اسم شیرینت را بخشیدم ؛ اسمی که طعم زندگی را یادآدم ها می داد . حس می کنم ماموریتم دیگر تمام شده بگذار زودتر به تو برسم "
خدا گفت : " عزیز سبزم ! تنها به قدر یک سیب دیگر صبر کن آخرین سیبت ، سهم کودکی است که هنوز دندانهایش جوانه نزده ، این آخرین هدیه را هم ببخش . صبر کن تا لبخندش را ببینی ." 
و درخت یکسال دیگر هم زنده ماند . برای دیدن آخرین لبخند و وقتی که کودک اخرین سیب را از شاخه چید ، خدا لبخند زد و درخت ، آرام در آغوش خدا جان داد .

عرفان نظرآهاري



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری داستانک
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ 6:42 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستان های کوتاه » فقط خانمها بخونن

   

 

فقط خانمها بخونن...!

 

 

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.



موضوعات مرتبط: داستانک
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ 6:31 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

پادشاهي كه خوشبخت نبود(داستان کوتاه)



در روزگار قديم، پادشاهي زندگي مي کرد که در سرزمين خود همه چيز داشت: جاه و مقام، مال و ثروت، تاج و تخت و همسر و فرزندان. تنها چيزي که نداشت خوشبختي بود و با اين که پادشاه کشور بزرگي بود به هيچ وجه احساس خوشبختي نمي کرد.

پادشاه يکي از روزها تصميم گرفت مأموران خود را به گوشه و کنار پايتخت بفرستد تا آدم خوشبختي را بيابند و با پرداخت پول، پيراهنش را براي پادشاه بياورند تا پادشاه آن را بپوشد و احساس خوشبختي کند.

فرستادگان پادشاه همه جا را جستجو کردند و به هرکسي که رسيدند، از او پرسيدند:« آيا تو احساس خوشبختي مي کني؟»

جواب آنها « نه» بود، چون هيچ احساس خوشبختي نمي کرد.
نزديک غروب وقتي مأموران به کاخ بر مي گشتند، پيرمرد هيزم شکني را ديدند که داشت غروب آفتاب را تماشا مي کرد و لبخند مي زد.

مأموران جلو رفتند و گفتند:« پيرمرد، تو که لبخند مي زني، آيا آدم خوشبختي هستي؟»
پيرمرد با هيجان و شعف گفت: « البته که من آدم خوشبختي هستم.»
فرستادگان پادشاه به او گفتند: « پس با ما بيا تا تو را به کاخ پادشاه ببريم.»
پيرمرد بلند شد و همراه آنها به راه افتاد. وقتي به کاخ رسيدند، پيرمرد بيرون در منتظر ماند تا پادشاه به او اجازه ورود بدهد.

فرستادگان پادشاه داخل کاخ رفتند و ماجرا را برايش بازگو کردند.
پادشاه از اين که بالاخره آدم خوشبختي پيدا شده تا او بتواند پيراهنش را بپوشد، بسيار خوشحال شد. پس رو به مأموران کرد و گفت:« چرا معطل هستيد؟ زود برويد و پيراهن آن پيرمرد را بياوريد تا برتن کنم.»

مأموران قدري سکوت کردند و بعد گفتند: « قربان، آخر اين پيرمرد هيزم شکن آن قدر فقير است که پيراهني برتن ندارد!! »
 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ 6:23 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عکس شگفت انگیز و دیدنی 4 بعدی

  S A L I J O O N



موضوعات مرتبط: عکسعکس های برگزیده
[ یک شنبه 20 فروردين 1391 ] [ 5:43 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

خواندن ذهن شما

 




توضیح:
یک عدد 2 رقمی انتخاب کنید و مجموع ارقام آن را از خود عدد کم کنید

به عنوان مثال:
عدد 33 را انتخاب میکنیم
ارقام آن را با هم جمع میکنم: 3+3=6
سپس حاصل جمع ارقام را از عدد اصلی کم میکنم: 33-6=27

حال شکل مربوط به عدد بدست آمده را در جدول پیدا کنید
یک نفس عمیق بکشید سپس بر روی گوی آبی رنگ کلیک کنید
شکل مورد نظر شما در گوی آبی نقش خواهد بست

  1:    2:ε    3:γ    4:Þ    5:ƒ    6:η    7:    8:    9:  10:  11:« 
12:  13:δ  14:ƒ  15:  16:  17:ρ  18:  19:η  20:  21:ρ  22: 
23:  24:ƒ  25:  26:  27:  28:  29:  30:γ  31:γ  32:  33: 
34:λ  35:Ω  36:  37:γ  38:ρ  39:ζ  40:δ  41:  42:  43:Р 44:ζ 
45:  46:ρ  47:Þ  48:  49:η  50:  51:  52:  53:λ  54:  55:δ 
56:  57:  58:Þ  59:  60:  61:  62:  63:  64:ρ  65:Ω  66:ε 
67:  68:  69:  70:  71:  72:  73:λ  74:  75:  76:  77:θ 
78:λ  79:  80:  81:  82:  83:ε  84:ε  85:ƒ  86:ζ  87:θ  88:η 
89:  90:  91:  92:ε  93:  94:λ  95:ƒ  96:Р 97:  98:  99: 
 



موضوعات مرتبط: دانستنی ها
[ جمعه 18 فروردين 1391 ] [ 1:18 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عکس/ تماشاگر جالب پرسپولیس در قطر

 



موضوعات مرتبط: عکسعکس های برگزیده
[ جمعه 18 فروردين 1391 ] [ 12:43 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

تصویرمتحرک:مبارزه خونین دو تکواندو کار !

 اندکی تحمل نمایید تا تصویر به طور کامل بارگذاری شود.

 
 


موضوعات مرتبط: عکسعکس های برگزیده
[ جمعه 18 فروردين 1391 ] [ 12:33 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شهادت حضرت زهرا (س)



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 6:32 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

رانندگی روی ابرها(پل رکوردشکن در چین افتتاح می‌شود)


مرتفع‌ترین و طولانی‌ترین پل معلق جهان که دو تونل را به یکدیگر وصل می‌کند شنبه دوازدهم فروردین در استان کوهستانی هونان (Hunan) چین افتتاح می‌شود.

Aizhai

این پل که آیچای بزرگ (Aizhai Extra ) (矮寨大桥) نام دارد دو تونل را به یکدیگر متصل می‌سازد، 1176 متر طول و 355 متر از دره دیهانگ (Dehang) ارتفاع دارد.

این پل معلق که در واقع بخش از یک بزرگراه  64 کیلومتری به نام جیشو چادونگ (Jishou-Chadong) است، چهار باند استاندارد دارد و طوری طراحی شده است تا افراد پیاده هم بتوانند از نمای آن بهره‌مند باشند



موضوعات مرتبط: خبر گزيده
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 12:52 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز (محض خنده)

  خيلي به آبروي بشر فكر مي كنم/تا نصف شب به روز خطر فكر مي كنم
گاهي نشسته يا لميده و گاهي ميان راه/دولا، راست يا كه دمر فكر مي كنم
تقصیر من كه نيست، انرژي زيادي است/گاهي به جاي چند نفر فكر مي كنم
از بس كه در فراز و نشيب است زندگي/در خواب هم به كوه وكمر فكر مي كنم
هي مي رسم به دره و هي مي پرم به كوه/در اين بپر بپر به فنر فكر مي كنم
در اين مسير از دل تونل گذشته ام/حالا به پل، زير گذر فكر مي كنم
حتي به دوستان گل آب زير كاه/حتي به مارهاي دوسر فكر مي كنم
با اين كه من جنوبي ام اما خدا گواست/گاهي به آب هاي خزر فكر مي كنم
فرزند ناخلف شدم اما هنوز هم/دارم به زخم دست پدر فكر مي كنم
«يارب مباد آن كه گدا معتبر شود»/لعنت به من، به سكه و زر فكر مي كنم
حالا كه هيچ كس تر و خشكم نمي كند/لابد خودم به خشك، به تر فكر مي كنم
وقتي كليد حل مسايل به دست ماست/قطعا به باز كردن در فكر مي كنم
شاعر نمي شوي كه بداني چه مي كشم/گاهي شبي به چند اثر فكر مي كنم
شب با «ستاره» يا «غزل»م حرف مي زنم/قبل از«سپيده» هم به «سحر» فكر مي كنم!
«دستي به جام باده و دستي به زلف يار»/من در چه حالتي به هنر فكر مي كنم!
«زين آتش نهفته كه در سينه من است»/به سيخي از كباب جگر فكر مي كنم
نبض مرا بگير، ببين تند مي زند/شرمنده ام كه تحت نظر فكر مي كنم
من ساده لوحم از همه جا حرف مي زنم /من تازه كارم از همه ور فكر مي كنم
«اصلا قبول حرف شما من رواني ام»/حتما رواني ام كه به هر... فكر مي كنم
«بدبخت من، فلك زده من، بدبيار من»/مانند قوم عصر حجر فكر مي كنم!

شاعر:مرتضي لطفي



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 12:36 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عابد و ابلیس(اخلاص)

 در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند : فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند !!!

عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت : ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد و ابلیس

عابد گفت : نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
عابد و ابلیس
ابلیس در این میان گفت : دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و ٍٍثوابتر از کندن آن درخت است ...
عابد با خود گفت : راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم ، و برگشت...

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت ، روز دوم دو دینار دید و برگرفت ، روز سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت ...
باز در همان نقطه ، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم !

ابلیس گفت : زهی خیال باطل ، به خدا هرگز نتوانی کند !!!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت : دست بدار تا برگردم ! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!!

ابلیس گفت : آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.


موضوعات مرتبط: داستانک
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 12:29 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز (محض خنده)

  یک جای سنگلاخی، رُفتیده بیده بیدُم/سر را هِلیده بر گِل، خُفتیده بیده بیدُم!
دیدُم نگارِ نازی پهلوی مُو  نشسته /چون گُل زدیدنِش اِشکُفتیده بیده بیدُم
در تور کردن او، از روی ناقلایی /حرفی که بیده لازم گُفتیده بیده بیدُم 
از من چه بد تقاضا،از او چه خوش اجابت/بختُم بلند شد که ، اُفتیده بیده بیدُم!
بی اطلاع بیدُم از فوت و فنّ زرگر/امّا چه دُرّ پاکی ، سُفتیده بیده بیدُم
اقبال خوش ببین که این موسم گرانی/جنس گرانبهایی ، مُفتیده بیده بیدُم!
قربان لفطِ او که تمکین نمود ،منهم /او را به یک النگو لُفطیده بیده بیدُم! 
اما ز خُو  پریدُم  در حالِ عشقبازی/دیدُم به تخته سنگی جُفتیده بیده بیدُم! 

شاعر:«علي اصغر نجفي» با نام مستعار «اَغو» 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 12:26 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

چوپان دروغگو درنقشی دیگر

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!

پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...

چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست"



موضوعات مرتبط: داستانک
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 11:59 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد

  هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.

 
 
در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد. بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمي داشت . نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد. 
بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد. ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد. پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي مي تواند يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد.


موضوعات مرتبط: داستانک
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 11:51 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

درس‌های بسیار زیبایی كه باید از میمون، قورباغه، سگ و موش یاد گرفت

 درس‌های بسیار <a href="http://tehrankids.com" >زیبا</a>یی كه باید از میمون، قورباغه، سگ و موش یاد گرفت!!

 

این مطلب ترجمه فارسی مطلب What Animals Can Teach Us About Reaching Our Goals سایت Pick The Brain است. این سایت از جمله سایت های انگلیسی زبان پرطرفدار است که مطالب بسیار خوبی در زمینه بهبود زندگی، روانشناسی و… منتشر می کند.

 

میمون هایی که «ترسیدن» را یاد گرفتند:
 میمون هایی که از مار نمی‌ترسیدند را در کنار مار ها قرار دادند. در همین حین صداهای بلند و وحشتناکی هم از بلندگو ها پخش کردند. با این کار میمون هایی که از مار ها نمی ترسیدند «یاد گرفتند» که از مار بترسند. نتیجه عجیب تر این آزمایش این بود که حتی میمون های دیگری که هم که از مار ها نمی‌ترسیدند با دیدن ترس سایر میمون ها آنها هم از مار ها ترسیدند.
نتیجه: ما از بعضی از چیزها می‌ترسیم چون آنها را با چیز های دیگری در ذهن مان به یکدیگر مرتبط می‌کنیم. مثلآ یک کودک بعد از شنیدن صدای ترسناک محکم بسته شدن درب در تاریکی از تاریکی خواهد ترسید.
 

قورباغه هایی که زنده زنده آب پز شدند:
 چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند.
نتیجه: ما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلآ عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید.
 

موش های شناگری که غرق شدند:
 این بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند ۸۰ ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.
نتیجه: وقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر و کله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.
 

سگ هایی که یاد گرفتند تلاش نکنند:
 تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می‌توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می‌کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می‌شود.
روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشار دهند.
نتیجه: هیچ کس با نامیدی به دنیا نمی‌آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می‌خوریم «شکست خوردن» را یاد می‌گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی‌دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!

 

 


موضوعات مرتبط: دانستنی ها
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 11:31 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

گياه اكاليپتوس ضد باكتري است

  گياه اكاليپتوس ضد باكتري است

 
 
 
 
 
 
 
 
تحقيقات انجام شده روي اكاليپتوس‌ هاي كشت شده در استان فارس نشان مي‌دهد كه اين گياه خاصيت ضد باكتريايي دارد.

سيد محمود فرش‌پور رضايي مجري اين طرح و عضو هيئت علمي سازمان تحقيقات آموزش وترويج كشاورزي در گفتگو با فارس گفت: در تحقيقات خود اثرات طبيعي گياه اكاليپتوس را مورد بررسي قرار داده‌ايم.

وي افزود: گياه اكاليپتوس گياه بومي ايران نيست و زماني كه وارد ايران شد ، در مناطق مختلف كشور كشته شد و توانست با اين مناطق سازگاري پيدا كند و در اين مناطق رشد كرده است. ما در اين تحقيقات 11 گونه از گياه اكاليپتوس در استان فارس و 32 گونه از استان مازندران را براي انجام مطالعات انتخاب كرديم.

وي گفت: در اين تحقيقات برگ اين گياه را خشك كرديم و توانستيم اسانس آن را تهيه كنيم و درصد مواد مؤثره اين گياه در اين تحقيقات مشخص شد.

اين عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد گفت: ما در اين تحقيقات دريافتيم كه گياهان اكاليپتوس كشت شده در استان فارس اثرات ضد باكتريايي دارند و مي‌توانند منجر به توليد داروي دامي براي درمان بيماري ورم پستان در دام‌ها شوند.

«فرش‌پور رضايي» با اشاره به كارگاه آموزشي هند - ايتاليا در مورد باكتري وقارچ براي پايداري محيط زيست گفت: اين كارگاه آموزشي 29، 30 نوامبر اول دسامبر در دهلي برگزار مي‌شود و در اين كارگاه من نتايج تحقيقات انجام شده در زمينه اثرات ضد باكتريايي گياه اكاليپتوس كاشت استان فارس را ارائه مي‌كنم.



موضوعات مرتبط: تندرستی
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 11:25 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

مردی با نصف سر

 مردی با نصف سر


مردی با نصف سر

 

 

 

مردی که نيمي از مغز خود را در يك نزاع غيرمعمول در ميامي فلوريدا از دست داده است ولي به طور معجزه آسايي زنده مانده است.

 

 

[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 11:19 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

» بلد هستید به درستی جلوی دهان خود را هنگام عطسه کردن، بگیرید؟

 

بلد هستید به درستی جلوی دهان خود را هنگام عطسه کردن، بگیرید؟!
 عطسه و سرفه باعث انتقال بیماری به دیگران می‌شود، اما هنوز هم بسیاری از ما در هنگام عطسه کردن جلوی دهان یا بینی خود را نمی‌گیریم یا این کار را به خوبی انجام نمی‌دهیم.
پوشاندن بینی و دهان در هنگام عطسه و سرفه کردن نه تنها نشانه ادب است بلکه می‌تواند جلوی انتقال ویروس‌ها و عفونت‌ها را در سطح جامعه بگیرد.
اما محققان با انجام بررسی‌هایی که در حین گسترش ویروس آنفولانزای خوکی در سال گذشته انجام شد متوجه شدند فقط یک چهارم مردم در حین این کار جلوی دهان خود را می‌گیرند
.
از آن بدتر این که فقط 5 درصد از مردم این کار را به درستی انجام می‌دهند.
کارشناسان توصیه می‌کنند که شما در هنگام عطسه کردن از دستمال
 استفاده کنید یا این که آرنج خود را به سمت دهانتان ببرید. با انجام این کار میکروب‌ها به کف دستتان منتقلنمی‌شود و به این ترتیب در صورتی که شما سطوح دیگر یا دست فرد دیگری را لمس کنید، میکروب‌ها منتقل نمی‌شوند.
این تحقیقات که برای اولین بار در مورد عطسه و سرفه انجام شده است در مکان‌های عمومی مانند بیمارستان‌ها، ایستگاه‌های قطار و مترو، مکان‌های خرید عمومی و مانند این‌ها در نیوزیلند 
انجام شده است.
نتایج این تحقیقات در کنفرانس بین‌المللی در مورد بیماری‌های عفونی مسری در آتلانتای آمریکا ارائه شده است.
نیک ویلسون از دانشگاه اتاگو در نیوزلند 
در این باره گفت: این تحقیقات نشان می‌دهد هنوز هم بسیاری به درستی بهداشت عمومی و نکات بهداشتی را رعایت نمی‌کنند.


موضوعات مرتبط: تندرستی
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 11:9 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

الهي ...

  الهي ...

 الهي

از سرگشتگي هاي دنيا و روز گار 
خسته و دل نگرانم
مي خواهم ديوار هاي فاصله را كنار بزنم
چرا كه به اين ايمان و باور رسيده ام كه هيچ كس
جز تو فرياد رسم نيست
و نزديكتر از تو به من وجود ندارد
پس جوانه هاي يادت را
با اشك ندامت چشمانم
دوباره شكوفا ميكنم 
اميد كه پذيرا باشي



موضوعات مرتبط: مناجات ونیایش
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 11:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]