شعر طنز(باآفتابه)

ذهنش شکوفا می‌شود با آفتابه 

 آدم که تنها می‌شود با آفتابه 
  
اندیشه‌اش پر می‌کشد تا آسمان ها 
همرنگ رویا می‌شود با آفتابه 
  
در آن فضای تنگ و نامطبوع و دلگیر 
یك کم دلش وا می‌شود با آفتابه 
  
آن لحظه‌های تلخ و تنهایی و تشویش 
مثل مربا می‌شود با آفتابه 
  
حتی توالت های بی حال فرنگی 
جذاب و زیبا می‌شود با آفتابه 
  
هر کاربر که می‌نشیند روبه رویش  
جدا توانا می‌شود با آفتابه 
  
حظ می‌کند آدم از این آیرودینامیک 
هروقت دولا می‌شود با آفتابه 
  
تولید ملی را که می‌بیند در این حد 
محو تماشا می‌شود با آفتابه 
  
بهر ادای احترام ویژه یکهو 
از جای خود پا می‌شود با آفتابه 
  
بحث ثبات و اقتدار و خودکفایی 
یکباره معنا می‌شود با آفتابه 
  
هر چیز را چین ساخت جز این یک قلم را 
دیدی که حالا می‌شود با آفتابه؟

حس غرور و پیشرفت و سرفرازی 
بدجور ارضا می‌شود با آفتابه 
  
برنامه‌ها و طرح های اقتصادی 
یکریز اجرا می‌شود با آفتابه 
  
دکتر که آمد گفته شد درد گرانی 
دارد مداوا می‌شود با آفتابه 
  
تسخیر بازار جهانی در دو دوره 
سخت است اما می‌شود با آفتابه 
  
با جذب ارز خارجی از صادراتش 
ایران اروپا می‌شود با آفتابه 
  
یک روز می آید که علم و صنعت ما 
الگوی دنیا می‌شود با آفتابه 
  
ایران اتم لازم ندارد موقع جنگ 
ایران مهیا می‌شود با آفتابه 
  
توی دهان کافران هم می توان زد 
وقتی که دعوا می‌شود با آفتابه 
  
تحریم استکبار هم بر کشور ما 
همواره خنثی می شود با آفتابه 
  
هم لوله های فاضلابی که گرفته 

 

هم بخت ما وا می شود با آفتابه! 


 شاعر :شروين سليماني

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ سه شنبه 30 مهر 1392 ] [ 11:1 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

 

 



موضوعات مرتبط: مناسبت ها
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ 3:14 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز

دير وقت بود، خوشيد به كوه هاي مغرب نزديك مي شد.

گاو قهوه اي رنگ سرش را از آخور بيرون آورد و صدا كرد « ما... ما ... ما » يعني ما تو را دوست داريم، به شرطي كه گرسنه نمانيم، حسنك كجايي؟

سگ باوفاي خانه، نگاهي به گاو قهوه اي رنگ انداخت و گفت: يونجه وارد شده اما هنوز از انبارها ترخيص نكرده اند. بايد باز هم صبر كني. كليد انبار دست حسنك است.

گوسفند سفيد پشمالو پوزه اي به زمين كشيد و چون علفي پيدا نكرد، صدا كرد « بع ... بع... بع » يعني بعيد است ديگر چيزي ته آخور مانده باشد، حسنك كجايي؟

سگ باوفاي خانه، نگاهي به گوسفند سفيد پشمالو انداخت و گفت: ارز مرجع به علوفه تخصيص داده نشده است. بايد از صندوق ذخيره ارزي، پولي براي اين كار كنار بگذارند، اما كليد صندوق دست حسنك است، بايد صبر كني تا خودش بيايد.

بز سياه گرسنه، سرش را تكان داد و گفت:« مع... مع... مع» يعني معني اش اين است كه اگر حسنك نيايد، همه ما از گرسنگي مي ميريم. اما اين را فقط من مي فهمم، چون شما هيچي حاليتان نيست و مي خواهيد تا قيام قيامت همين جور منتظر بنشينيد.

سگ باوفاي خانه، چپ چپ به بز نگاه كرد و گفت:‌ حسنك مي آيد، خودمان فرستاديم دنبالش. هر لحظه ممكن است كليد بيندازد و بيايد تو.

مرغ حنايي، چند تا دانه از زمين برچيد و گفت: قد قد قد... يعني قدرت خريد حسنك هم پايين آمده، اين قدر از او توقع نداشته باشيد، حسنك وزير كه نيست، حسنك قصه خودمان است.

سگ باوفاي خانه روي زمين دراز كشيد و خر خر كرد: راست مي گويد، ببينيد... با اين كه آي كيويش از شما كمتر است، مي فهمد كه توقع هم حدي دارد. اصلا معلوم نيست توي صندوق ذخيره ارزي پولي مانده باشد، يك عالمه اش خرج شده...

كبوتر خاكستري، پرهايش را تكان داد و گفت: بق... بقي... يعني بقيه اش چي؟ همه اش خرج شد؟

سگ باوفاي خانه سرش را روي دست هايش گذاشت و گفت: كاش به اندازه نيم كيلو استخوان مانده باشد.


***

حيوان ها همه تشنه و گرسنه بودند. كم كم هوا تاريك مي شد و اولين ستاره ها خودشان را نشان مي دادند. ناگهان صداي سگ با وفاي خانه بلند شد: واق ... واق... واق... يعني واقعا حسنك دارد مي آيد.

حسنك آمد پشت در ايستاد. گاو قهوه اي رنگ گفت: ما... كه از گرسنگي مرديم. كليد انبار را آورده اي؟ حسنك چيزي نگفت.

گوسفند سفيد پشمالو داد زد: بع... بعد از باز كردن صندوق ذخيره ارزي، برايمان علوفه مي خري ديگر؟ حسنك چيزي نگفت.

بز سياه گرسنه گفت: مع... هذا ما هنوز منتظريم كاري برايمان بكني، كليد صندوق ذخيره ارزي را بده.

كبوتر خاكستري زمزمه كرد: بق...بق... بقايي نبرده باشد با خودش؟

حسنك كمي ديگر هم سكوت كرد. بعد نااميدانه گفت: خداي من... كليد انبار و صندوق ذخيره ارزي كه هيچي... كليد در طويله را هم گم كرده ام!

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ 3:12 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نما متن55

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ 2:59 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

 آزمون دامادها

 

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.

یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم
میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش
نوشته بود: �متشکرم! از طرف مادر زنت�


زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت
توی آب و جان زن را نجات داد.

داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش
نوشته بود: �متشکرم! از طرف مادر زنت�


نوبت به داماد آخری رسید.


زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما
داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از
دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟

همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود
که روی شیشه اش نوشته بود:�متشکرم! ازطرف پدر زنت�

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ 2:41 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز! ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ...! "

 ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ ...! "


ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ

ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ

ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ

ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﻭﺣﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ

ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ ﻧﻪ ﺭﺑﻮﺩﯾﻢ

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺩ ﻧﺎﻥ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺣﺮﯾﻒ ﺟﻮﯾﺪ؟
ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺩ ﮔﻮﯾﺪ؟

ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻪ؟
ﺧﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﺍﻧﻪ

ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﺮﯼ ﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﺰﻭﯾﺮ
ﺧﺮﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺸﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ؟

ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻮ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺧﺮ؟
ﺑﺎ ﺯﻭﺭ ﻭ ﻓﺮﯾﺐ ﮔﺸﺘﻪ ﺳﺮﻭﺭ

ﺧﺮ ﺩﻭﺭ ﺯ ﻗﯿﻞ ﻭ ﻗﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﺎﺭﻭ ﺯﺩﻧﺶ ﻣﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﺪ

ﺧﺮ ﻣﻌﺪﻥ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﮐﻤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺖ ﺯ ﺧﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ

ﺗﺰﻭﯾﺮ ﻭ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ
ﻣﻨﺴﻮﺥ ﺷﺪﺳﺖ ﺩﺭ ﻃﻮﯾﻠﻪ

ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ

ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ
همین

 
 


موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ 2:34 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

 قضاوت حضرت علی(ع)

در زمان خلافت عمر، جوانى به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد. و ناله سر مى داد که :- خدایا! بین من و مادرم حکم کن .عمر از او پرسید:- مگر مادرت چه کرده است ؟ چرا درباره او شکایت مى کنى ؟جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده . اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص مى دهم ، مرا طرد کرده و مى گوید: تو فرزند من نیستى ! حال آنکه او مادر من و nمن فرزند او هستم .عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت اظهارش چیست ، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.

عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید.جوان گفته هاى خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است . عمر به زن گفت :- شما در جواب چه مى گویید؟زن پاسخ داد: خدا را شاهد مى گیرم و به پیغمبر سوگند یاد مى کنم که این پسر را نمى شناسم . او با چنین ادعاى مى خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بى آبرو سازد. من زنى از خاندان قریشم و تا بحال شوهر نکرده ام و هنوز باکره ام .در چنین حالتى چگونه ممکن است او فرزند من باشد؟عمر پرسید: آیا شاهد دارى ؟زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند.آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ مى گوید و نیز گواهى دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است.

عمر دستور داد که پسر را زندانى کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفترى مجازات گردد.ماموران در حالى که پسر را به سوى زندان مى بردند، با   حضرت  على علیه السلام برخورد نمودند، پسر فریاد زد:- یا على ! به دادم برس . زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد.   حضرت  فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت : من دستور زندان داده بودم . براى چه او را آوردید؟گفتند: على علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور على بن ابى طالب علیه السلام مخالفت نکنید.در این وقت  حضرت  على علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آن گاه   حضرت  به پسر فرمود: ادعاى خود را بیان کن .

جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود.على علیه السلام رو به عمر کرد و گفت :- آیا مایلى من درباره این دو نفر قضاوت کنم ؟عمر گفت : سبحان الله ! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده ام که فرمود:- على بن ابى طالب علیه السلام از همه شما داناتر است .حضرت به زن فرمود: درباره ادعاى خود شاهد دارى ؟گفت : بلى ! چهل شاهد دارم که همگى حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهى دادند.على علیه السلام فرمود: طبق رضاى خداوند حکم مى کنم . همان حکمى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به من آموخته است .سپس به زن فرمود: آیا در کارهاى خود سرپرست و صاحب اختیار دارى ؟

زن پاسخ داد: بلى !این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آن گاه   حضرت  به برادران زن فرمود:- آیا درباره خود به من اجازه و اختیار مى دهید؟گفتند: بلى ! شما درباره ما صاحب اختیار هستید.حضرت فرمود: به شهادت خداى بزرگ و شهادت تمامى مردم که در این وقت در مجلس حاضرند. این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را مى پردازم .سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر کن .قنبر چهارصد درهم آورد.   حضرت  تمام پولها را در دست جوان ریخت . فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد مگر آنکه آثار عروسى در تو باشد، یعنى غسل کرده برگردى .پسر از جاى خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت :- برخیز! برویم .

در این هنگام زن فریاد زد: اءلنار! النار! اى پسر عموى پیغمبر آیا مى خواهى مرا همسر پسرم قرار بدهى ؟!به خدا قسم ! این جوان فرزند من است . برادرانم مرا به شخصى شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده اى بود این پسر را من از او آورده ام . وقتى بچه بزرگ شد به من گفتند:- فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملى را انجام دادم ولى اکنون اعتراف مى کنم که او فرزند من است . دلم از مهر و علاقه او لبریز است .مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند.عمر گفت :اگر على نبود من هلاک شده بودم .

 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ پنج شنبه 18 مهر 1392 ] [ 3:38 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن55



موضوعات مرتبط: نما متن
[ پنج شنبه 18 مهر 1392 ] [ 3:18 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

انار و خواص منحصر به فردش

فصل سرما در راه است و با خودش میوه‌های جدیدی می آورد؛ از خرمالو و انواع مرکبات گرفته ت انار. انار، میوه‌ خوش‌خوراکی است که خیلی از خانواده‌ها آن را به اصطلاح دون می‌کنند و به همراه نمک و گلپر می‌خورند. انار خوردن در شب یلدا هم سال‌های سال است که به یکی از آداب این شب طولانی سال تبدیل شده. احتمالا از هر کسی درباره خواص انار بپرسید، در پاسخ می‌گوید که انار خون را تصفیه می‌کندولی متخصصان تغذیه، فواید دیگری را هم برای انار ذکر می‌کنند.


تصفیه خون

می‌دانید که انار یک تصفیه‌کننده خون بوده و برای کبد بسیار مناسب است. به این دلیل از قدیم خوردن این میوه برای شفافیت پوست توصیه می‌شده است.
از امام رضا(ع) نقل می‌کنند که: �#1575;نار بخورید تا دهان‌تان پاکیزه و خوش‌بو شود.�مطالعات متعدد نشان داده که عادت به خوردن این میوه مانع تشکیل پلاک‌های دندانی و بروز پوسیدگی دندان می‌شود.


تقویت قلب

نکته مهمی که باید درباره انار بدانیم خاصیت حفاظتی آن در برابر بیماری‌های قلبی است. انار احتمال ابتلا به بیماری‌های قلبی را با کاهش فشار خون، جلوگیری از اکسید شدن LDL و تشکیل پلاک در دیواره عروق پایین آورده و ریسک ابتلا به گرفتگی عروق را کم می‌کند.


رب انار

یکی از فرآورده‌های پرمصرف این میوه رب انار است؛ فرآورده‌ای که به بهانه وفور این میوه در برخی مناطق مانند یزد و شهرهای شمالی کشور تهیه می‌شود. به این ترتیب که آب انار را جوشانده و آن را تغلیظ می‌کنند و به عنوان چاشنی به خصوص در خورش فسنجان و تهیه زیتون پرورده مورد استفاده قرار می‌دهند. البته این رب می‌تواند ترش و یا شیرین باشد که با افزودن کمی شکر و یا آب نارنج و یا آب غوره این مزه‌ها تقویت خواهند شد.


ترکیب انار و گل‌پر

خوردن این میوه و آب آن به دلیل ترکیباتی که دارد، یبوست‌آور است و خوردن‌اش به همراه هسته مانند یک ملین عمل می‌کند اما به دلیل ایجاد مشکلاتی به هنگام دفع، بهتر است که یک چهارم آن را با هسته و بقیه‌اش را بدون هسته میل کنید. ضمنا از آنجا که این میوه نفاخ است، مصرف آن با گیاه معطری مانند گل‌پر که طبع گرمی دارد، خاصیت نفاخ بودن را از این میوه می‌گیرد.
خوردن انار یا آب آن به تنهایی سوء‌هاضمه‌آور بوده و سوزش معده به دنبال دارد. به این دلیل خوردن‌اش با گلپر توصیه می‌شود. یادتان باشد که خوردن مقدار کمی از انار گلپر زده بعد از غذا به هضم غذا کمک می‌کند.


میوه بارداری

خانم‌های باردار نیز بهتر است در این دوران انار میل کنند زیرا این میوه هم علایم ویارشان را کاهش می‌دهد و هم به رشد جنین کمک می‌کند.


آش انار

با این میوه می‌توانید آشی گرم تهیه کنید به نام آش انار که یزدی‌ها آن را پخته و بیشتر از همه میل می‌کنند. طرز تهیه‌اش به این ترتیب است که برنج و لپه را به همراه سبزی آش (جعفری و گشنیز) و کمی سیر طبخ کرده و سپس نیم ساعت قبل از برداشتن آش از روی حرارت به آن آب انار یا رب انار می‌افزایند و به جای نعناع داغی که به سایر آش‌ها اضافه می‌شود، به آن کمی گلپر می‌زنند.


منبع آنتی‌اکسیدان

این میوه سرشار از ویتامین C (یکی از آنتی‌اکسیدان‌های قوی) است و به این ترتیب، خوردن یک عدد از آن یا ۱۰۰ سی‌سی از آب انار تامین‌کننده ۱۶ درصد از نیاز روزانه به این ویتامین است. ضمنا منبعی از ویتامین B۵ و پتاسیم است و ترکیبات آنتی‌اکسیدانی آن هم از خانواده پلی فنول‌ها، دیگر مواد ارزشمند این میوه هستند. مزه گل انار نیز به دلیل تاننی است که در پوست‌اش دارد، درست مثل چای

 

در زیر چند خاصیت منحصر به فرد این میوه بهشتی و مفید را بر می شماریم:

۱) انار غنی از آنتی اکسیدانهای قوی پلی فنولیک(POLYPHENOL)، تانن(TANNINS)،(PUNICALAGINS) و(ANTHOCYANINS) میباشد.

۲) الاژیک اسید ELLAGIC ACID موجود در اناراز بروز سرطان جلوگیری کرده و رشد تومورهای سرطانی را کند میسازد.

۳) انار برای سلامتی قلب و عروق، جلوگیری از تصلب شریانها و سکته ها، جلوگیری از پیری زودرس و آلزامیر و پیشگیری از سرطانها بویژه سرطان پروستات مفید است.

۴) آب انار خاصیت میکروب کشی و ضذ عفونی کنندگی دارد.

۵) یک انار معمولی ۴۰ درصد نیاز روزانه بدن به ویتامین C را تامین میکند. همچنین انار منبع خوبی از اسید فولیک، پتاسیم و آهن میباشد.

۶) کاهش فشار سیستولیک خون و کلسترول بد نیز از دیگر خواص انار میباشد.

۷) آنتی اکسیدان های موجود در انار ۳ برابر میزان آنتی اکسیدانهای موجود در چای سبز و شراب قرمز است.

۸) انار تشکیل پلاک عروق را تا ۳۰ درصد کاهش میدهد.انار میزان نیتریک اکساید بدن را نیز افزایش میدهد.

۹) انار خون ساز و تصفیه کننده خون است.

۱۰) انارعطش را برطرف کرده و خنک کننده است.

۱۱) انار برای درمان اسهال،آرتریت،زردی و بواسیر مفید است.

۱۲) انار اشتها آور است.

۱۳) انار در درمان کم خونی و افزایش انرژی بدن موثر و مفید است.

۱۴) انار تقویت کننده کبد و کلیه ها میباشد.

 


● خواص دیگر انار:

۱) دم کرده پوست انار گلودرد را تسکین میدهد.

۲) انار برای التهاب معده مفید است.

۳) انار قابض است بویژه پوست ریشه درخت و پوست میوه آن.

۴) جوشانده پوست ریشه درخت انار کرم معده را نابود میسازد.

۵) انار ادرار آور است.

۶) برای درمان اسهال ۳۰ گرم پوست انار را با ۳ گرم دارچین در یک لیوان آب بجوشانید و بصورت خنک میل کنید.

۷) برای رفع گرفتگی صدا ۳۰ گرم پوست انار را به همراه ۲ گرم زاج سفید جوشانده و غرغره کنید.

۸) برای رفع دل درد روی دانه های انار نمک و فلفل زده وآن را میل کنید.

۹) برای رفع تب یک لیوان آب انار را به همراه اندکی زعفران میل کنید.

۱۰) پوست انار را در زیر نور آفتاب خشک کرده و تبدیل به پودر کنید. سپس آن را با اندکی فلفل سیاه و نمک مخلوط کرده و همراه با خمیر دندان، دندانها را مسواک بزنید. این مخلوط باعث سفید و درخشان شدن دندانها شده و برای سلامتی لثه ها نیز مفید است.

۱۱) جوشانده پوست انار برای گلودرد و التهاب گلو مفید بوده و همچنین خاصیت ضد کرم نیز دارد.

۱۲) دانه انار برای حل کردن سنگ کلیه و مثانه مفید است.

 


 



موضوعات مرتبط: خواص میوه ها
[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 1:27 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

همه از سوسک می ترسند

 پــــسرم مــی رود بـــدن سازی

تیپی و هیکــلی به هم زده است

بنــده از فرم  و ریخت  افـتادم

تا کـه او روی فـرم آمـده است

سه عدد مرغ می خوردهر روز

ده عدد تخـــــــم مرغ بی زرده

 نه عدد موز ، یک دو گالن شیر

 پـــدرم را به کـــــل در آورده

زیر سنـــگینی  مخــــــارج او

گردن و گرده ام اگر چه شکست

شاد بودم از این که  در منــزل

آرنولـــدی  کنــــــار ماها هست

که اگـــر دزد ناشی و خنــــگی

اشتــــباهی به کاهــــــدان بزند

پسرم با همــــــین برو بازوش

گردنش را سه سوته می شکند

 این خیالات خوب و این افکار

هی دلم را به وجـــد می آورد

آنچه  دیروز از این پسر دیدم

از خودش پاک ناامیـــــدم کرد

چونکه دیروز ظهر،خیر سرم

مثــــلا توی چُـــرت بــودم که

پسرم جیـــغ و نعره زد که بدو

رفته یک سوسک زیر کاناپــه

شاعر : استاد مصطفی مشایخی

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 1:9 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز هم چی آرومه

 

همه چي آرومه، من چقدر خوشبختم

 

 غصه بی مفهومه من چه قدر خوشبختم

 

 این که حالم خوبه از قیافه م پیداست

 

 کاملا معلومه من چه قدر خوشبختم   

 

حال و روزم عالی، سرم از خوشحالی

 

روی این زانومه من چه قدر خوشبختم

 

آرتروزهم دارم، چون که کپسولش نیست

 

شیر خر دارومه من چه قدر خوشبختم

 

شدم اون مرتاضی که خوراکش در روز

 

یه دونه بادومه من چه قدر خوشبختم

 

دخترانم کلا  بیخ ریشم موندن

 

پری و سالومه، من چه قدر خوشبختم  

 

دست این یک گوشی، چشم اون هم روی

 

فیس بوکش زومه من چه قدر خوشبختم

 

پسرم بی کاره بس که دوستم داره

 

عمریه پهلومه من چه قدر خوشبختم   

 

یا که کافی شاپه یا که با لپ تاپش 

 

توی این چت رومه من چه قدر خوشبختم

 

می فروشم هر چی توی خونه س امروز

 

نوبت زیلومه من چه قدر خوشبختم

 

 چون حقوقم کلا خرج یک بار مش و

 

تتوی خانومه من چه قدر خوشبختم

 

 خود بانو نه زیاد، اون که رو اعصابه

 

مادر بانومه من چه قدر خوشبختم  

 

چون که دیشب می گفت پیش ما می مونه

 

تا بشه مرحومه  من چه قدر خوشبختم 

 

 خونه ما چون که نبش قبرستونه 

 

همه چی آرومه من چه قدر خوشبختم!

شاعر :مصطفي مشايخي

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 1:2 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نما متن54

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 11:55 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

 
 
         

ملعون در كلام پيامبر صلي الله عليه و آله

         

 

پیامبر (صلی الله علیه و آله): :

 

 

 

 

مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ‏ مَنْ‏ أَلْقى‏ كَلَّهُ‏ عَلَى النَّاسِ، مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ يَعُول‏؛

 

 

 

 

ملعونآن كس كه سربار ديگران شود، و آن كس كه نان خورانِ (عائله) خود را تأمين نكند، ملعون است، 

 

 

 

 

کافی: ج4 ص 12 ح9 / توسعه اقتصادي بر پايه قرآن و حديث: جلد 1 ص 222

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
                             

  



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ پنج شنبه 11 مهر 1392 ] [ 11:45 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نما متن54



موضوعات مرتبط: نما متن
[ پنج شنبه 4 مهر 1392 ] [ 6:4 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

 چه کسی موثرتر هست، زن یا مرد؟

 

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.

سپس برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
” زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ پنج شنبه 4 مهر 1392 ] [ 6:2 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

 وای از دست خانم ها

 

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. 
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم . 
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.

زن گفت : اشکال ندارد !

زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود ! 
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟ 
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند ! 
بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد ! 
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد ! 
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود. 
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ... 
بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد ! 
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد : 
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم...!!!

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ سه شنبه 2 مهر 1392 ] [ 10:5 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]