شعر طنز(زن بگیرید)

فرشاد! فرید! زن بگیرید!

فرهاد! وحید! زن بگیرید!

 

ای وای چرا شما جوانان
این قدر یخید؟ زن بگیرید!
از کله صبح توی چت روم
لطفا نلمید! زن بگیرید!
امشب بروید خواستگاری
لفتش ندهید! زن بگیرید!
هرطور شده فقط بجنبید
تا این ور عید زن بگیرید!
عمرا بشود، نمی توانید
در سال جدید زن بگیرید!
بالاست اگر اجاره خانه
چادر بزنید زن بگیرید!
از قیمت سکه هم نترسید
کو قصد خرید؟ زن بگیرید!
کی مهریه داده کی گرفته؟
با وعده وعید زن بگیرید!
کی گفته که لازم است حتما
عاشق بشوید زن بگیرید؟!
تا یک دو پیامک از ملیحه
یا زهره رسید زن بگیرید!
دیدید اگر پدرزنی توپ
فورا بروید زن بگیرید!
یارانه که می دهند فعلا
با آن بروید زن بگیرید!
این شهر شده مجرد آباد
یالا بپرید زن بگیرید!
دپرس شده حال نسترن هم
از غصه تکید، زن بگیرید!
فرزانه و ژاله هم گرفتند
غمباد شدید، زن بگیرید!
کو حس به دادِ هم رسیدن؟
یالا بپرید زن بگیرید!

مصطفی مشایخی-وبلاگ طنزهای ارمغان زمان فشمی

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 30 بهمن 1392 ] [ 5:43 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(سارا انار دارد)

آن درس کتاب فارسی را 
با عکس انار یادتان هست
سارای سه چار ساله هم که 
از حافظه هایتان نرفته است...
آن دختر بی انار حالا 
یک باغ پر از انار دارد
با پورشه و بنز و باغ و ویلاش 
پیش همه اعتبار دارد
کارش شده پول خرج کردن 
چک پولِ اورت و صد دلاری
یک پاش شمال و کیش و تهران 
یک پاش جزایر قناری 
دنبال شوی لباس حتی 
تا آن سر انگلیس رفته 
یا این که برای رژ خریدن 
گاهی شده تا سوییس رفته 
تا می شده پیش چند جراح 
کلی به قیاقه اش رسیده 
با ساکشن و لیفتیگ و لیزر 
خوش تیپ شده است ور پریده 
سارا زن مرد مایه دارو 
صاحب سمتی به نام داراست
غواصی و اسب و کایت و اسکی،
هر لحظه  برای او مهیاست 
ویلاش پر از درخت سیب است
یک عالمه هم انار دارد
وضعش شده خوب چون که حالا 
یک شوهر رانت خوار دارد

سراینده : مصطفی مشایخی  

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 30 بهمن 1392 ] [ 5:34 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

آداب خوردن آب در شب و روز

یکی از توصیه‌های پزشکی و نکات سلامتی در دین اسلام عمل به برخی آداب در زمان خوردن و آشامیدن است که امروز علم بشری هم این توصیه‌ها را ثابت کرده و پزشکان تجربی به بیماران خود انجام آنها را سفارش می‌کنند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شبکه خبر به نقل از ایسنا، از توصیه‌های مهم پزشکی دین اسلام نحوه غذا خوردن و نوشیدن آب است که همه ما انسان‌ها روزانه در وعده‌های مختلف با آن سروکار داریم. ازجمله نوشیدن آب به حالت ایستاده در روز.

در این باره احادیث و روایاتی نیز از لسان مبارک معصومین(ع) وارد شده است.

امام صادق(ع) درباره مضرات ایستاده آب آشامیدن در شب می‌فرمایند: "ایستاده آشامیدن آب در روز، غذا را گوارا می‌سازد و ایستاده آشامیدن آب در شب، زرداب می‌آورد".

آن حضرت همچنین فرمودند: "ایستاده آشامیدن آب در روز، مایه قدرت افزون‏تر و تن‏درستی بیشتر است".

آب را به سه نفس خوردن چه فایده‌ای دارد؟

پیامبر خدا(ص) نیز درباره فواید خوردن آب به سه نفس این چنین فرمودند: " اگر کسی آب بخورد و در میان آن  سه نفَس بکشد، از بیماریِ ناشی از یکجا سر کشیدن در امان است".

ایشان همچنین می‌فرمایند: "آب را بمکید و آن را یکجا سر نکشید، چرا که درد جگر، از آن می‌خیزد".



موضوعات مرتبط: پندهاي بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)
[ چهار شنبه 30 بهمن 1392 ] [ 5:18 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستان برخورد اخلاقی مرحوم سید مهدی قوام با روسپی و دزد

چراغ‌های مسجد دسته ‏دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. «آقا سید مهدی» که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش. جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش...

ــ آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل...

ــ دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

ــ آقا سید، «حاج مرشد» شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن...

حاج مرشد، پیرمرد 50 ، 60 ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه...

* * *

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد. زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان... رنگ دیگری به خود گرفته بود.

دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند...

* * *

ــ حاج مرشد!

ــ جانم آقا سید؟

ــ آنجا را می‌بینی؟ آن خانم...

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین: استغفرالله ربی و اتوب‌الیه...

سید انگار فکرش جای دیگری است...

ــ حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند: حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب... یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این فاحشه چه کار دارند؟ سبحان الله...

سید مکثی می‌کند.

ــ بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید.

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.

زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند. به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استفرالله می‌گوید.

ــ خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

زن، با تردید، راه می‌افتد.

حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!... زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده.

ــ دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد! بهانه می آورد؛ کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران: حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم...!!

سید؛ ولی مشتری بود! پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

ــ این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است... تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!...

سید به حاجی ملحق می‌شود و دور... انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد...

* * *

چندسال بعد... نمی‌دانم چندسال... حرم صاحب اصلی محفل!

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مرد گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده. مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید، دست آقا را می بوسد و عرض ادبی.

ــ خانم بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

مرد که دورتر می‌ایستد. زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:

ــ آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یک‏بار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت... آقا سید! من دیگر... خوب شده‌ام، آدم شده‌ام!

این بار، نوبت باران چشمان سید است...

 

* * *منبع:وبلاگ > مؤذن جامی، محمدهادی 



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان
[ چهار شنبه 30 بهمن 1392 ] [ 5:10 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

 سرزنش زیاد و لجاجت



امام علي سلام الله علیه: :

اَلاِْفْراطُ فِى الْمَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاجِ ؛

 

زياده‏روى در سرزنش كردن، آتش لجاجت را شعله‏ور مى‏سازد.

تحف العقول ، ص 84؛ حكمت‏نامه كودك، ص 200 .



 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
[ چهار شنبه 30 بهمن 1392 ] [ 4:51 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(ما اصولاً بیشتر غر می زنیم)

صبح تا شب، مستمر غر می زنیم
ما اصولاً بیشتر غر می زنیم

 

******
طبق تحقیقات، حتی توی خواب
یا به پهلو یا دمر غر می زنیم

 

******
صبح بعد از پاشدن از خواب هم
ابتدا یک مختصر غر می زنیم

 

******
توی منزل هم اگر ممکن نشد
می رویم این دور و بر غر می زنیم

 

******
ظاهرا خوب است، حالی می دهد
علتش این است اگر غر می زنیم

 

******
هر کجا باشیم، در آپارتمان
یا که ویلا و کپرغر می زنیم

 

******
پشت رل در مرسدس بنزی قشنگ
یا که بر پالان خر غر می زنیم

 

******
گاه گاهی نم نمک یا زیر لب
گاه گاهی با تشر غر می زنیم

 

******
یا که خیلی بد ادا همراه با
پیچ و تابی در کمر غر می زنیم

 

******
گاه با کوبیدن یک لنگه کفش
یا دو دستی توی سر غر می زنیم

 

******
از کسی هر وقت دلخور می شویم
هفته ها کلی پکر غر می زنیم

 

******
وقت بیماری که محشر می شویم
بیشتر از سی نفر غر می زنیم

 

******
همسفر ها بیشتر تک می پرند
بسکه دائم در سفرغر می زنیم

 

******
بچه تا می گوید از بیرون برام
چیپس یا چیزی بخرغر می زنیم

 

******
توی شرکت از مدیر آزرده ایم
رو به این مشدی صفرغر می زنیم

 

******
یا که از دایی کیارش دلخوریم
هی به زندایی قمرغر می زنیم

 

******
وقت بر گشتن به منزل از سرِ
کوچه یا از پشت در غر می زنیم

 

******
چانه و این فکمان اوراق شد
بس که هی بر همدگر غر می زنیم

 

******
ما کما کان نیمی از این عمر را
بیخودی یا بی ثمر غر می زنیم

 

شعر از مصطفی مشایخی 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ دو شنبه 28 بهمن 1392 ] [ 11:39 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(ترقی می کنی)

 

 

 دست خود را بند کن یک جا ترقی می کنی 

 

از همان جا می روی بالا ترقی می کنی 
چون که با این شیوه خیلی ها ترقی کرده اند
پس تو هم مانند خیلی ها ترقی می کنی 
از همین حالا به جایی وصل شو ،محکم بچسب
شل نچسبی، از همین حالا ترقی می کنی ...
فکر کردی با همین لیسانس چیزی می شوی 
یا بگیری دکترایت را ترقی می کنی 
ذوق می کردی که بعد از فارغ التحصیلی ات
شب درازی می کشی فردا ترقی می کنی 
راه و چاهی دارد این جا کار ها کشکی که نیست
راه و چاهش را کنی پیدا ترقی می کنی 
پارتی یک رکن ثابت در ترقی کردن است 
تا نباشد کی در این دنیا ترقی می کنی 
آن کمر را منعطف تر ساز ، بد خم می شود
بیشتر در حالت دولا ترقی می کنی 
یا خری را نعل کن ،خر هم اگر پیدا نشد
یک سبیلی چرب کن ، زیرا ترقی می کنی 
با تملق ،پاچه خواری یا همین برجک زدن
چیزی هجوی می شوی اما ترقی می کنی 
پیشرفت از راه کوشش یا لیاقت ساده نیست
دست خود را بند کن یک جا ترقی می کنی

سراینده : مصطفی مشایخی


موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ دو شنبه 28 بهمن 1392 ] [ 11:17 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعرطنز

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
درهمین شهری که دود آلوده است
دکتری تشخیص خواهد داد که
علت مرگم تنفس بوده است

سکته خواهم کرد روزی پشت رل
در ترافیکی سمج این روبرو
فک و مکم کاملا کج می شود
می برد این ریختم را مرده شو!

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در همین مترو به شکلی جانگداز
یک نفر محکم مرا هل می دهد
می روم از دار دنیا تخته گاز

فالگیری گفته با یک زلزله
عمر من فردا به پایان می رسد
راست گفته چون که مادر خانمم
تا همین فردا به تهران می رسد!

احتمالا قلب من خواهد گرفت
وقت قیمت کردن یک مرغ ریز
یک دو شب در حالت اغما و بعد
مجلس ترحیم و دیگر هیچ چیز

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در خیابان در غروبی سرد و بد
با سقوط آجری از دار بست
قسمتی از مخچه ام له می شود

عابری  با مکث  روی آگهیم
از خودش می پرسد این بابا که بود؟
هان...  او را دیده ام بهتر که رفت
شعر های چرت و پرتی می سرود!

شاعرمصطفي مشايخي



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ جمعه 25 بهمن 1392 ] [ 6:7 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

یا ابا صالح المهدی

 

 

ای صدایت خوش‌تر از آواز آب!

تشنگان را نیست دیگر صبر و تاب

از حجاب ابر غیبت، ماه من!

پای رجعت نِه، به چشمان رکاب

دست خود از آستین حق برآر

تا که تیغت را ببوسد آفتاب

اینک این آغوش باز جاده‌ها

ای سوار عشق! بگذر باشتاب

برتن شب ریز، سیل نور را

آفتابا! بر دلم لَختی بتاب

هجرت ـ ای از ما به ما نزدیک‌تر! ـ

می‌برد از دل قرار، از دیده خواب

بی‌جواب از تو نمانَد پرسشم

پرسشم از تو نماند بی‌جواب



موضوعات مرتبط: شعر
[ جمعه 25 بهمن 1392 ] [ 5:57 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

غروب جمعه

چه می‌شود که مرا هم به آسمان ببری؟ 

به میهمانی سبز فرشتگان ببری 

چه می‌شود که در این قحط عشق و شربت و شعر

مرا به کشف غزل‌های مهربان ببری 

چه می‌شود که در این ابتدای راه، مرا

به روزهای خوش آخرالزّمان ببری؟ 

چه می‌شود که همین‌جا مدینه‌ات باشد 

تو هم برای یتیمان، شبانه، نان ببری؟ 

چه می‌شود که بیایی از این به بعد مرا

به عمق حادثه، آن سوی امتحان ببری؟ 

چه می‌شود که مرا مثل عاشقان خودت

سه‌شنبه‌های اجابت، به جمکران ببری؟



موضوعات مرتبط: مناسبت ها
[ جمعه 25 بهمن 1392 ] [ 5:52 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عکس برگزیده

 



موضوعات مرتبط: عکس های برگزیده
[ جمعه 25 بهمن 1392 ] [ 5:46 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

به مناسبت چهلمین روز دوست سفر کرده

 حسرت همیشگی

حرفهای ما هنوز ناتمام ...

تا نگاه میکنی
وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از آن که با خبر شوی !

لحظه عزیمت تو ناگزیز میشود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدرزود 

دیر میشود !

شعر :زنده یاد قیصر امین پور

 

 

 



موضوعات مرتبط: مناسبت ها
[ سه شنبه 15 بهمن 1392 ] [ 8:29 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک(ثروت حقیقی مهربانی است)

 


شخصی مشغول تخریب دیوار قدیمی خانه اش بود تا آنرا نوسازی کند.
توضیح اینکه منازل ژاپنی بنابر شرایط محیطی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند.

این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود
.

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد.
وقتی میخ را بررسی کرد خیلی تعجب کرد !
این میخ چهار سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود !

اما براستی چه اتفاقی افتاده بود که در یک قسمت تاریک آنهم بدون کوچکترین حرکت، یک مارمولک توانسته بمدت چهار سال در چنین موقعیتی زنده مانده
 !

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.

در این مدت چکار می کرده ؟
چگونه و چی می خورده ؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد
 !

مرد شدیدا منقلب شد !
چهار سال مراقبت. واقعا که چه عشق قشنگی ! یک موجود کوچک با عشقی بزرگ !
عشقی که برای زیستن و ادامه ی حیات، حتی در مقابله با مرگ همنوعش او را دچار هیچگونه کوتاهی
نکرده بود !

اگه موجودی به این کوچکی بتونه عشقی به این بزرگی داشته باشه پس تصور کنید ما تا چه حد می تونیم عاشق همدیگه باشیم و شاید هم باید پایبندی رو از این موجود درس بگیریم، البته اگر سعی کنیم خیلی بهتر از اینها می تونیم ، چرا که باید به خود آییم و بخواهیم و بدانیم، ‏که انسان باشیم
. .


موضوعات مرتبط: داستانک
[ سه شنبه 15 بهمن 1392 ] [ 8:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نیایش

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ پنج شنبه 10 بهمن 1392 ] [ 4:33 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

درباره لبخـــند

لبخند جذابتان می کند.

همه ما به سمت افرادیکه لبخند می زنند کشیده می شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.

 

  • لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد.

 

  • دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند.

 

  • لبخند مسری است.

 

  • لبخند زدن برایتان شادی می آورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید.

 

  • لبخند زدن استرس را از بین می برد.

 

  • وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.

 

  • لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند.

 

  • به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.

 

  • لبخند زدن فشارخونتان را پایین می آورد.

 

  • وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.

 

  • لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند.

 

  • تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.

 

  • لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد.

 

  • عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید.

 

  • لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید.

 

  • به نظر می رسد که افرادیکه لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند.

 

  • لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید.

 

  • لبخند بزنید. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستد که “زندگی خوب پیش می رود”. پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.

 پس….همیشه لبخند بزنید.


 

 



موضوعات مرتبط: تندرستی
[ پنج شنبه 10 بهمن 1392 ] [ 4:15 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

درمان گری با قرآن (راه دریافت الطاف و امدادهاى الهى چیست؟)

در قرآن براى دریافت الطاف الهى، راههاى زیادى بیان شده است، از جمله:
1. ایمان، قرآن مى‏فرماید: خداوند دوست و سرپرست مؤمنان است و آنان را از هرگونه ظلمات و تاریكى‏ها نجات مى‏دهد. «اللّه ولىّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الى النّور»(بقره، 257)
2. قرآن نورى است كه تدبّر و تلاوت آن، انسان را از تحیّر و بن‏بست نجات مى‏دهد.
3. علم و فكر و مشورت هر كدام سهم وافرى در هدایت انسان دارند.
4. قرآن، تقوا را وسیله‏ى كسب نور مى‏داند، «و من یتّق اللّه یجعل له مخرجاً»(طلاق، 2)
5. جهاد و تلاش وسیله‏ى راهگشایى‏هاى الهى است، «و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا...»(عنكبوت، 69)، «ان تنصروا اللّه ینصركم»(محمّد، 7)
6. اگر راهى را براى مردم بگشاییم، گشایش‏هایى را از جانب خداوند دریافت مى‏كنیم. «فافسحوا یفسح اللّه لكم»(مجادله، 11.)
7. استغفار و 
توبه از گناهان، رمز دریافت نعمت‏هاى الهى است، «استغفروا ربّكم...یرسل السّماء علیكم مدراراً»( هود، 52.)
8. ایمان و عمل‏صالح، كلید محبوبیت است، «انّ الذین آمنوا و عمل الصّالحات سیجعل لهم الرحمان ودّا»(مریم، 96.)
9. شهامت و جرأت در انجام وظیفه، راههاى جدیدى را بر روى انسان باز مى‏كند.
10. پدر و مادر و نیاكان با ایمان، زمینه‏ى كامیابى فرزندان آنهاست، دو پیامبر (موسى و خضر) دیوار خرابه‏اى را رایگان براى یتیمانى تعمیر كردند تا گنجى كه از طرف پدر صالح آنان ذخیره شده بود، به نااهلان نرسد. «و كان أبوهما صالحا»(كهف، 82) چون پدرشان صالح و نیكوكار بود، خداوند از طریق آن دو پیامبر، به نسل او خیر رساند.

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: درمان گری با قرآن
[ چهار شنبه 9 بهمن 1392 ] [ 10:45 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک

 پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت.

پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند.
اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر از پادشاه نقاشی کرد.
نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد.
او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده !!!

چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان...


موضوعات مرتبط: داستانک
[ چهار شنبه 9 بهمن 1392 ] [ 10:41 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمی دانم چرا؟شعرطنز

 

 

نمی دانم چرا؟

تازگی ها شاد و خندانم ، نمی دانم چرا؟
گر چه از کارم پشیمانم ، نمی دانم چرا؟

از لبم دایم شکر می ریزد اما در عوض،
مـن خودم شکل ِ نمکدانم! نمی دانم چرا ؟

چای سردی را که نوشیدم شب دیدارتان
آتشی افکنده بر جانم! نمی دانم چـرا؟

با وجودِ غصه و درد و بلا و حرف مفت…
باز پشت ِ خنده پنهانم ، نمی دانم چرا ؟

ارزشم این سال ها پایین ِ پایین آمده ست
همردیف پول ِ ایرانم ، نمی دانم چرا ؟!

ریشه ی همنوع ِ خود را می کَنم از بیخ و بن
بنده هم حق دارم انسانم! نمی دانم چرا؟

چشم باید سیر باشد،ورنه حتی با حجاب
در نظرها لخت و عریانم ، نمی دانم چرا؟!

در میان ِ این همه گرگ گرسنه ، مثل شیر
سفت کردم بند ِ تنبانم ، نمی دانم چرا؟!

شاعری بعد از خرابی توی شعر ِ این و آن
ادعا دارد که “عمرانم” ! نمی دانم چرا؟(۱)

او اگر فعلا نمی داند، به من مربوط نیست
بنده اما خوب می دانم نمی دانم چرا؟!

خواب دیدم بعد از این که خارج از سالن شدم(۲)
عـازم سلول ِ زندانم ، نمی دانم چرا ؟!

پی نوشت:
۱-یعنی طرف ادعا دارد در حد و اندازه های زنده یاد عمران صلاحی است!
۲-سالن شعرخوانی

سراینده :راشد انصاری (خالو راشد)



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ سه شنبه 8 بهمن 1392 ] [ 11:12 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

درمان گری با قرآن (عوامل بخشش گناهان كدام است؟)

در قرآن عواملى براى بخشش گناهان بیان شده، از جمله: 1. توبه واقعى و استغفار و جبران و اصلاح گذشته، «الاّ الّذین تابوا وأصلحوا و بیّنوا فاولئك أتوب علیهم و أنا التوّاب الرّحیم»(بقره، 160.) البته توبه‏ى كتمان حق، بیان كردن آن و توبه‏ى ترك نماز، قضاى آن و توبه تلف‏كردن مال مردم، پرداخت آن است.
2. ترك گناهان كبیره سبب بخشایش سایر گناهان است. «اِن تَجتَنِبوا كبائر ما تنهون عنه نُكفِّر عنكم سیّئاتكم»( نساء، 31.)
3. انجام دادن كارهاى نیك، «انّ الحَسَنات یُذهِبنَ السیّئات»
4. نماز جماعت، در حدیث مى‏خوانیم: شخصى پس از نماز، خدمت پیامبرصلى الله علیه وآله رسید و گفت: من خلافكارم! مرا حدّ زده و تنبیه كنید! حضرت فرمود: چون در نماز جماعت شركت كرده‏اى خدا تو را مى‏بخشد؛ البته حساب مال مردم جداست.
5. پاك كردن مال از حرام، از امام صادق‏علیه السلام سؤال شد: شخصى از راه طاغوت دارایى و درآمدى را به دست آورده و به فقرا كمك مى‏كند و آیه «انّ الحسنات یُذهبنَ السیّئات»(هود، 114.) را دستاویز قرار مى‏دهد. حضرت فرمود: «انّ الخطیئة لا تكفر الخطیئة»(تفسیر نور، ج 5، ص 391، به نقل از تفسیر كنز الدقائق.) با گناه نمى‏توان گناهى را پوشاند. آنچه را به دست آورده، مال حرام است و تصرّف در مال حرام - به هر شكل - حرام است.
6. گذشت از خطاها مردم، قرآن ابتدا مى‏فرماید: «و لیعفوا و لیصفحوا» سپس مى‏فرماید: «الا تُحبّون أن یغفر اللّه لكم»(نور، 22.) مردم باید از خطاى یكدیگر بگذرند، كدورت‏ها را كنار بزنند، آیا دوست ندارید كه خداوند شما را ببخشاید؟

 



موضوعات مرتبط: درمان گری با قرآن
[ سه شنبه 8 بهمن 1392 ] [ 10:50 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

امام علی علیه السلام می فرماید:



الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ، وَالاْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ، وَالْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ.



 

علم و دانش میراث گرانبهایى است،

آداب (انسانى) لباس زیبا و کهنگى ناپذیر است و فکر آئینه صافى است.(1)

حکمت 5 نهج البلاغه



 



موضوعات مرتبط: در محضر امام علی
[ جمعه 4 بهمن 1392 ] [ 10:41 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

یه وقت غنا نشه!(شعرطنز)

خُب ، ميگن درست ميشه-منم ميگم- چرا نشه!
قديمام درست ميشد، پس واسه چى حالا نشه؟!

تو عزاى ما بياين، عروسى مون پيش كشتون
منم از خدا ميخوام عروسى تون عزا نشه...

اگه آبادى رو دوست دارين ، حواستون باشه
كسى از جايى اومد، رفيق كدخدا نشه !

تا به جايى مى رسن خدا رو از ياد مى برن
هر كى معتبر ميشه بشه ، ولى گدا نشه!

يه خونه ت دو تا بشه خوبه ! ولى به شرطى كه
جلوى هر كس و ناكس كمرت دو تا نشه

اگه خواست اينجورى شه،بذار خونه ت طورى باشه
كه اگه يه مهمونم داشتى تو خونه جا نشه!

دعواى تو خونه رو تو خونه فيصله ش بدين
خوبه اسرار آدم تو كوچه بر ملا نشه

نذا غم سرت خراب شه ! بمونى رو دستمون
مثل مستأجر بد كه از تو خونه پا نشه

گليم بخت آدم خيلى بايد سفيد باشه
بره تو بشكه ى قير اما جايى ش سيا نشه

زخمو هر جور و به هر جا كه دلت ميخواد بزن
زخمه رو امّا يه جور بزن يه وقت غنا نشه!

پشت عينك خطا خدارو بهتر ميشه ديد
داورى كشكه اگه توى زمين خطا نشه

نميدونم اين خوبه براى آدم يا بده؟!
كه زنش تا آخر عمرم ازش جدا نشه!

خيلى ها زن ميگيرن اما يه روز طلاق ميدن
مگه آدم ميشه كه دچار اشتبا نشه؟!

به جاى پسر بگو اژدها، اصلاً بگو مار
واسه دست پدرش وقتى پسر عصا نشه

بعضى از شاعرا تو قطار به دنيا اومدن
كاش كه بعد از اين ديگه شاعرى زا به را نشه!

خب منم شاعرم، اما از همون اول كار
نمى خواستم به كسى بگم،يه وقت ريا نشه!

شعر ما پا توى كفش هيچ كسى نمى كنه
تا زمانى كه كسى موى دماغ ما نشه

اگه چيزى هم نوشتيم ، نگرونيم هميشه
ما كه هيچ... يه وقت كسى مزاحم شما نشه!

نويسنده : ناصر فیض

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 2 بهمن 1392 ] [ 11:15 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

آلودگی هوا(شعرطنز)

ناخوشیم ای خدا هوا بفرست

 تا نرفتیم در کما بفرست

جز منوکسید کربن این جا نیست

یک کم اکسیژن این ورا بفرست

لطف فرموده آن چه ما هارا

برهاند از این بلا بفرست

مثلا از هوای هاوایی

یک کمی هم برای ما بفرست

فعلا این گرد و دوده ها شده است

 همه را از پی دوا بفرست

 یا که لطفا خود این گره بگشا

یا که جمعی گره گشا بفرست

ریه هامان به خس و خس افتاد

 ای خدا یک کمی هوا بفرست

سراینده : مصطفی مشایخی



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 2 بهمن 1392 ] [ 10:56 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

وصیتی زیبا برای زندگی ابدی

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک

 تخت بیمارستان رفته است،قرار می گیردوآدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می  گذرند

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند 

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد. خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند. کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود  ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود

آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند 

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند... آلبرت انیشتن

 



موضوعات مرتبط: در محضر بزرگان
[ چهار شنبه 2 بهمن 1392 ] [ 10:36 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]