درمان گری با قرآن5
درمان گرى با قرآن (5)
لزوم مراجعه به اهل ذكر از نظر قرآن
بيشتر مردم در قرآن تخصّص ندارند. بنابراين آنها بايد از راه ديگرى خودشان را به قرآن برسانند؛ همان راهى كه
خود پروردگار در قرآن كريم مردم را بدان راهنمايى كرده
فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لَاتَعْلَمُونَ ) نحل (43/
شما درباره آنچه برايتان مجهول مىباشد، به اهل ذكر مراجعه كنيد و از آنها بپرسيد تا براى شما توضيح دهند و شما را به آن حقيقتى كه نمىدانيد، آگاه نمايند و دانا كنند. بنا بر روايتى كه در كتاب شريف كافى آمده است، امام باقر (ع) مىفرمايند: اهل ذكر كه در اين آيه شريفه مطرح شده، ما هستيم
نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْر كافى، ج 1، ص 212
منظور از كلمه ذكر هم قرآن مجيد است إِنَّا نَحْنُ نزََّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لحََافِظُونَ حجر 9
لزوم مراجعه به افراد آشنا به روايات در زمان عدم دسترسى به اهلبيت
حالا ممكن است بگوييد الان كه امامان ما در دنيا نيستند و دوازدهمينش هم
موضوعات مرتبط: درمان گری با قرآن
کاریکاتور: عوارض استفاده از کرم حلزون
خیار
خیار
1. خيار داراي ويتامينهايي است که روزانه بدن ما نياز دارد. مانند ويتامينهاي ب يک ، دو، سه، پنج، شش، اسيد فوليک، ويتامين سي، کلسيم، آهن، منيزيم، فسفر و پتاسيم و روي
2. اگر بعد از ظهر خسته هستي بجاي اينکه نوشيدنيهاي کافيئن دار بنوشي يک خيار بخور. خيار داراي ويتامينهاي بي و هيدروکربور است که شما را سرحال آورده و چند ساعت نگه ميدارد.
3. اگر آينه حمام بخار ميکند خيار به آينه بماليد تا از بخار کردن جلو گيري کند.
4. اگر حشرات و حيوانات باغچه شما را نابود ميکنند يک بشقاب آلومينيومي خيار لايه لايه برش خورده را بگذاريد تا همه آنها را فرار دهد. مواد خيار با آلومينيوم ترکيب شده و بويي را ايجاد ميکند که همه حشرات و... را فراري ميدهد. ولي انسان آنرا حس نميکند..
5. اگر روي پوست خود ناهمواري داريد و ميخواهيد که قبل از رفتن به استخر از شر آن خلاص شويد خيار برش خورده را به آن محلها روي پوست خود بماليد. مواد فتوشيميايي خيار باعث ميشود که کلوژنهاي پوست جمع شود و چاله چولهها از بين بروند. روي چروکها نيز بسيار موثر است.
6. اگر ميخواهيد بر گرسنگي عصر فائق آئيد خيار بخوريد.
7. يک ملاقات مهم داريد ولي فرصت واکس زدن نداريد خيار را بماليد روي کفش آنرا براق نموده در مقابل نفوذ آب نيز مقاوم ميشود.
8. اگر روغن نداريد، و لولاها سر و صدا ميکنند خيار به آن بماليد تا روان شوند.
9. اگر دچار استرس هستيد، يک خيار را خرد کرده و در آب جوش بگذاريد، مواد شيميايي آن باعث آرامش شما ميشود.
10. بعد از غذا آدامس نداريد و ميخواهيد به يک ملاقات تجاري برويد، يک برش از خيار را براي سي ثانيه به سقف دهان بفشريد، بوي بد دهان با کشته شدن باکتريهاي بد بو از بين ميرود.
11. اگر يک روش سبز براي تميز کردن وسايل استيل ميخواهيد، با خيار آنها را تميز کنيد.
12. اگر در حال نوشتن اشتباه کرديد از آن ميتوانيد بعنوان پا ککن (از قسمت بيروني آن) استفاده کنيد.
موضوعات مرتبط: خواص میوه ها
شعرطنزفيس بوق!
هرچه در دور و بر ما بگذرد
گشته ام من در به در در فيس بوك
موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
درمانگرىباقرآن(4)
درمانگرىباقرآن(4)
روىآوردنبهخيرخواهىخداوند
از روشنگرىهاى خدا خودتان رابهرهمند كنيد انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّهِ
وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَّهِ( نهح البلاغه خطبه )176
از موعظه هاى خدا پند بگيريد؛
چه موعظه کنند ه ای بهتر از خدا؟يا به عبارتى كه از تنگى قافيه مىگويم: چه موعظه گرى دلسوزتر از پروردگار بزرگ عالم ؟ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَّهِ ( نهح البلاغه خطبه )176
و آخرين جمله ايشان هم كه چه قدر با حال است
وَ اقْبَلُوا نَصِيحَهَ اللَّه( نهح البلاغه خطبه )176
به خيرخواهى خدا رو كنيد؛
بدويد طرف خيرخواهى خدا. در اين عالم، كدام خيرخواه براى ما خيرخواهتر از خدا است كه براى ما رحمت را مىخواهدبهشت را مىخواهد، نجات را مىخواهد، مغفرت را مىخواهد ،
وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الجَْنَّهِ وَالْمَغْفِرَه(بقره/221)
.من براى شما آمرزش گناهان و بهشت را مىخواهم
اين خيرخواهى خداست
چه خيرخواهى بالاتر از پروردگار؟
منبع: پایگاهاطلاعرسانیعرفان http://www.erfan.ir
موضوعات مرتبط: درمان گری با قرآن
داستانک/غلط خواندن قرآن!
سيد محمد حسين طباطبايي ملقب به علم الهدي در ۵سالگي قرآن را حفظ کرد و در ۷سالگي موفق به دريافت مدرک دکترا از دانشگاه «حجاز» شهر کاونتري انگلستان شد. محمد حسين اکنون به سن جواني رسيده و از همان خردسالي تمامي مکالمات خود را با آيات قرآن بيان مي کرد: روزي يکي از علما به قصد امتحان او آيه اي از قرآن را غلط خواند. محمد حسين گفت: (يريدون ان يبد لوا کلام ا...) (۱)آن ها مي خواهند کلام خدا را تغيير دهند، فتح/۱۵ آن عالم آيه ديگري را با اندکي اشتباه خواند، محمد حسين گفت: (ان هذا الا اختلاق) (۲)اين تنها يک چيز ساختگي است. ص/۷ کمي بعد آن عالم آيه ديگري را غلط خواند و آن کودک خردسال گفت: (ان هذا الا قول البشر) (۳) اين فقط سخن انسان است نه گفتار خدا. مدثر/۲۵،
هزارو يک حکايت قرآني- ص۳۲۳
موضوعات مرتبط: داستانک
درمان گری با قرآن(3)
درمان گرى با قرآن (3)
نسخه درمان امام علی (علیه السلام)
ايشان يك نسخه دارند. من اين نسخه را براىشما آماده كرده ام كه بخوانم. بسيار نسخه عالى است. البته، كلّ نسخه يك خط بيشتر نمىشود؛ اما در همين يك خط، حضرت بيماران را به قدرى زيبا، متين، جانانه و محكم راهنمايى كرده اند كه
اگر واقعاً بيمار به اين نسخه عمل كند، درمانش يقينى و قطعى است. حضرت سه جمله در اين نسخه مىفرمايد:
. انْتَفِعُوابِبَيَانِاللَّه،وَاتَّعِظُوابِمَوَاعِظِاللَّه،وَاقْبَلُوانَصِيحَهَاللَّهِ (نهج البلاغه خطبه 176)
اى مردم! بياييد از بيان خدابهره مند شوید( انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّه)
بيان » در قرآن مجيد زياد آمده است. اگر شما به لغت عرب مراجعه كنيد، آنها « بيان مبين را اين جور معنا مىكنند: روشن، روشنگر. بياييد از روشنگرىهاى خدابهرهمند بشويد
چون اگر آدم به دنبال روشنگرىهاى خدا نرود، حق را نمىفهمد؛ باطل را نمىفهمد؛ درستى را از نادرستى نمىتواند تشخيص بدهد.
روشنى دل با روشنگرى هاى پروردگار عالم در قرآن مجيد
آدم بايد برود روشنگرىهاى پروردگار عالم را در قرآن مجيد ببيند تا دلش روشن بشود و از اين مرده دلى در بيايد
أَوَمَن كَانَمَيْتاًفَأَحْيَيْنَاهُوَجَعَلْنَالَهُنُوراًيَمْشِىبِهِفِىالنَّاسِكَمَنمَثَلُهُفِىالظُّلُمَاتِلَيْس بخارج منها (انعام 122)
آيا مرده دلى را كه من با روشنگرىِ خودم او را زنده كردم و نورى برايش قرار دادم كه با كمك آن نور بِخَارِجٍ مِنْهَا دارد سالم زندگى مىكند و حق را از باطل تشخيص مىدهد؛ ظلم را از عدالت تشخيص مىدهد؛ درستى را از نادرستى تمييز مىدهد( كَمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ)
مانند كسى مىباشد كه در تاريكىها دچار است) و لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ؟
نمىخواهد هم بيرون بيايد؟
نتايج روشنگرى پيغمبر اكرم( صلی الله علیه وآله )با قرآن
پس با روشنگرى قرآن، پيغمبر اكرم( صلی الله علیه وآله ) ، مردم را از بت پرستى نجات داد و وصل به خداپرستى كرد. چه كار كرد با اين روشنگرى هايش!
اميرمؤمنان (ع) مىفرمايد: روزگارى را ديدم كه حسرتش را مىخورم. در دل تاريكى شب، گاهى با پيغمبر( صلی الله علیه وآله )از خانه بيرون مىآمدم، از تمام كوچه هاى مدينه، صداى گريه، نماز شب و مناجات شنيده مىشد، ولى وقتى بنىاميه آمدند و اين روشنگرىها را كنار زدند و تاريكىها را بر مردم حاكم كردند، پيشنماز حكومت بنىاميه، با شكم پر از شراب در محراب
آمد و در حال مستى، نماز صبح را چهار ركعت خواند و مردم هم خواندند.
منبع: پایگاهاطلاعرسانیعرفان http://www.erfan.ir
ادامه دارد.......
موضوعات مرتبط: درمان گری با قرآن
شعر طنزرقابت!
موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
درمان گرى با قرآن(2)
درمان گرى با قرآن(2)
شهادتبهاقامهنمازامامرضا(علیه السلام)درزيارتحضرت
اين قدر نماز مهم است كه ما هر وقت به حرم حضرت رضا (ع) مشرّف مىشويم كه زيارت بخوانيم، يكى از جملاتى كه
در زيارت حضرت رضاست، همين مىباشد كه من شهادت مىدهم، شما اقامه نماز كردى،
اشهد انک قد اقمت الصلاه
آن هم نمازى كه آنها اقامه نمازمىكردند.
نماز،مهمتراست
من يك وقتى محضر مرحوم آيتالله العظمى گلپايگانى بودم. قبل از انقلاب، حادثه خيلى مهمى، براى كشور پيش آمده خيلى مهم. جمعيت به منزل ايشان آمده بود و امام هم به نجف تبعيد شده بودند و به يك نفر هم از
تهران كه آدم متشخصى بود و من هم او را مىشناختم، اجازه داده بودند پشت بلندگو و در حضور ايشان و آن جمعيت، سخنرانى كند. وقتى آن شخص سخنرانىاش را شروع كرد، نزديك اذان بود. ده دقيقه اى كه از سخنرانى اش گذشت، مرحوم آيت الله العظمى گلپايگانى حالا يا به ساعت نصب شده در حياط نگاه كردند، يا در زير عبا به ساعت خودشان نگاه كردند، ديدند اول اذان است. حادثه براى كشور خيلى مهم بود و جمعيت هم زياد بودند و آن بنده خدا هم با يك شور و هيجانى صحبت مىكرد و مجلس هم در سكوت بود. فاصله مرحوم آيت الله گلپايگانى نيز با منبر دور بود. چون در غرب حياط نشسته بودند و منبر در شرق حياط بود. حياط منزلشان هم وسيع بود. به محض اين كه ديدند اول الله اكبر است، با صداى بلند گفتند: گوينده! مطلبت را ببر؛ وقت نماز است. مطلبش را بريد و از جا بلند
شد و جلسه هم به هم خورد.
منبع: پایگاهاطلاعرسانیعرفان http://www.erfan.ir
موضوعات مرتبط: درمان گری با قرآن
حدیث برگزیده
ارزش ماه رمضان
پيامبر صلى الله عليه و آله :
لَو يَعلَمُ العَبدُ ما في رَمَضانَ لَوَدَّ أن يكونَ رَمَضانُ السَّنَةَ
اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند، آرزو مى كند كه سراسر سال، رمضان باشد .
بحار الأنوار: ج ۹۶ ، ص ۳۴۴ / میزان الحکمه : ج4، ص516
موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
دعای روز دوازدهم
دعای روز یازدهم
به بهانه روز حجاب
رخت ِ زیبای آسمانی را
خواهرم با غروربر سر کن
نه خجالت بکش نه غمگین باش
چادرت ارزش است باور کن
بوی ِ زهرا و مریم و هاجر
از پر ِ چادرت سرازیر است
بشکند آن قلم که بنویسد:
"دِمُدِه گشت و دست و پا گیر" است
توی بال ِ فرشته ها انگار
حفظ وقت ِ عبور می آیی
کوری ِ چشمهای بی عفت
مثل یک کوه نور می آیی
حفظ و پوشیده در صدف انگار
ارزش و شان خویش میدانی
با وقاری و مثل یک خورشید
پشت ِ یک ابر ِ تیره میمانی
خسته ای از تمام مردم شهر
از چه رو این قدر تو غم داری؟
نکند فکر این کنی شاید
چیزی از دیگران تو کم داری !!
قدمت روی شهپر جبریل
هر زمانی که راه می آیی
در شب ِ چادرت تو می تابی
مثل یک قرص ِ ماه می آیی
سمت ِ جریان ِ آبها رفتن
هنر ِ هر شناگری باشد
تو ولی باز استقامت کن
پیش ِ رو جای بهتری باشد
پر بکش سمت اوج میدانم
که خدا با تو است در همه جا
پر بزن چادرت تو را بال است
و بدان می برد تو را بالا
در زمانی که شان و ارزش جز
به دماغ و لباس و ماشین نیست
توی چادر بمان و ثابت کن
ارزش واقعی زن این نیست ...!!!
موضوعات مرتبط: مناسبت ها
داستان مرد خوشبخت
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند".
تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود".
شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد....
آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.
آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید. "شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟"
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
موضوعات مرتبط: داستانک
داستانک
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت
آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.
قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟
گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟
دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری,
شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟
پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟
تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید
حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن
آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی ... بود.
اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!! :)))
موضوعات مرتبط: داستانک
رمضان
رمضان آمده آهنگ سحر ساز كنید . .با مناجات و غزل بر دو جهان ناز كنید
دستها را برسانید به معراج دعا .. . تا خدا با نفسی سوخته پرواز كنید
كاش یك گوشه خلوت به زمین هدیه شود. . . سفری با دلی افروخته آغاز كنید
بندگی راه قشنگیست كه مستان دانند. . . مستی آموخته و بندگی ابراز كنید
گوهر اشك به هر خون دلی میارزد . . . همه دم با غم بارانزده اعجاز كنید
كار ما نیست قدم در قفس خاك زدن . . . پر و بالی زده و پنجره را باز كنید
فرصتی نیست كه یك عمر معطل باشیم. . . ماه عشق است در این مرحله ایجاز كنید
موضوعات مرتبط: رمضان
حدیث برگزیده
دعای روز پنجم
دعای روز چهارم
دعای روز سوم
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
رمضان المبارک
40 حديث ماه مبارک رمضان؛ ثواب روزه و آداب روزه دار
1- پايه هاى اسلام |
موضوعات مرتبط: رمضان
روزه داری از دیدگاه تغذیه
درستی، اندکی بیحالی و احساس گرسنگی در روزهداری را طبیعی دانست و افزود: در صورتی که افراد سالم باشند، اندکی بیحالی و ضعف را تجربه میکنند که تحمل آن خیلی سخت نیست ولی فشارهای غیرطبیعی بر بدن را باید با مشاوران و متخصصان تغذیه در میان گذاشت.
وی گفت: بدن انسان مقداری چربی به عنوان ذخیره انرژی نگه میدارد که ممکن است مقداری کاروتنوئیدهای مصرف شده توسط فرد را در خود ذخیره کند که تغییر رنگ می دهند و به شکل فشرده درمیآیند و با روزه داری امکان استفاده از این ذخیره انرژی فراهم میشود.
این عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران تاکید کرد: افرادی که چاقنیستند و اضافه وزن ندارند میتوانند چربیهای زمانمند خود را بسوزانند و پس از پایان روزهداری چربی لطیف و تازه را جایگزین کنند.
این عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران با تاکید بر بیماریهای خاص و افرادی که در معرض بیماری سوء تغذیه هستند، گفت: دین اسلام نیز روزه گرفتن را برای افراد ناتوان مضر میداند.
وی به افرادی که بدون میل وعده سحری روزه میگیرند اشاره کرد و گفت: این افراد ممکن است که روزهای ماه رمضان را بدون مشکل بگذرانند اما از نظر دانش تغذیه، سیری شکمی اهمیتی ندارد و مهم سیری سلولها است که ضعف در آنها باعث بروز سوء تغذیه و کاهش انرژی در بدن میشود.
درستی در این رابطه افزود: نخوردن سحری همچنین موجب تورم بدن و چاقی ظاهری و نیز تجمیع مواد زائد حاصل از سوخت چربی در بدن میشود که خستگیدر پایان روز، افت قند و کاهش یادگیری و دقت در افراد را به همراه می آورد.
گردآوری: گروه سلامت سیمرغ
موضوعات مرتبط: رمضان
7 داستان کوتاه و خواندنی
1
دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد
وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....
می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق وظیفه انجام می دهی مهم است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین.
2
شیوانا جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: «اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند.
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد....
برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
شیوانا تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
شیوانا این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.
3
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت:...
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.
4
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد.
شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد.
شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود.
استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! "
عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد.
او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد.
استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته "
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "
عارف پاسخ داد : " نه "
و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی "
شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود.
با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "
عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن "
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.
شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند
استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند ".
5
6
چهار تا مهندس برق، مكانيك، شيمي و كامپيوتر با يه ماشين در حال مسافرت بودن كه يهو ماشين خراب ميشه. خاموش ميكنه و ديگه هر چي استارت ميزنن روشن نميشه.
ميگن آخه يعني چي شده؟
مهندس برقه ميگه: احتمالاً مشكل از مدارها و اتصالاتو سيم كشي هاشه.
يكي از اينا يه ايرادي پيدا كرده.
مهندس مكانيكه ميگه: نه بابا، مشكل از ميل لنگ يا پيستوناشه كه بخاطر كار زياد انحراف پيدا كرده.
مهندس شيميه ميگه: نه، ايراد از روغن موتوره. سر وقت عوض نشده، اون حالت روان كنندگيشو از دست داده.
در اينجا ميبينن مهندس كامپيوتره ساكته و هيچ چي نميگه. بهش ميگن: تو چي ميگي؟
مشكل از كجاست؟ چيكارش كنيم درست شه؟
مهندس كامپيوتره يه فكري مي كنه و ميگه: نميدونم، ولي بنظرم پياده شيم، سوار شيم شايد درست شده باشه!!!
7
داستان زير را آرت بو خوالد طنز نويس پر آوازه آمريكايي در تاييد اينكه نبايد اخبار ناگوار را به يكباره به شنونده گفت تعريف مي كند:
مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:
-جرج از خانه چه خبر؟
-خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد.
-سگ بيچاره پس او مرد. چه چيز باعث مرگ او شد؟
-پرخوري قربان!
-پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد كه تا اين اندازه دوست داشت؟
-گوشت اسب قربان و همين باعث مرگش شد.
-اين همه گوشت اسب از كجا آورديد؟
-همه اسب هاي پدرتان مردند قربان!
-چه گفتي؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان. همه آنها از كار زيادي مردند.
-براي چه اين قدر كار كردند؟
-براي اينكه آب بياورند قربان!
-گفتي آب آب براي چه؟
-براي اينكه آتش را خاموش كنند قربان!
-كدام آتش را؟
-آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاكستر شد.
-پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود؟
-فكر مي كنم كه شعله شمع باعث اين كار شد. قربان!
-گفتي شمع؟ كدام شمع؟
-شمع هايي كه براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
-مادرم هم مرد؟
-بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سزش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان.!
-كدام حادثه؟
-حادثه مرگ پدرتان قربان!
-پدرم هم مرد؟
-بله قربان. مرد بيچاره همين كه آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت.
-كدام خبر را؟
-خبر هاي بدي قربان. بانك شما ورشكست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يك سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت كردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!
موضوعات مرتبط: داستانک
حدیث روز
آثار كار خير و صدقه
امام باقر سلام الله علیه : :
اَلْبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنْفيانِ الْفَقْرَ وَ يَزيدانِ فِى الْعُمْرِ
وَ يَدْفَعانِ عَنْ صاحِبِهِما سَبعينَ ميتَةَ سوءٍ ؛
كار خير و صدقه، فقر را مىبَرند، بر عمر مىافزايند
و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور مىكنند.
ثواب الاعمال ، ص 141 / توسعه اقتصادى، ج 2، ص 754
موضوعات مرتبط: حدیث برگزیده
مناجات
اللهم اءن لم تكن غفرت لنا فى ما مضى
من شعبان ، فاغفرلنا فى ما بقى منه .
(خدايا! اگر در اين مدت كه از شعبان گذشته ،
ما را نبخشيده اى در مدتى كه از آن مانده ما را بيامرز)
در باقيمانده اين ماه ، اين دعا را زياد تكرار كن
موضوعات مرتبط: مناجات ونیایش