شعر طنز(طنز/ با زبان خوش انصراف دهید)

حسن آقا؛ سلام و روبوسی 
بابت آن پیام خوصوصی(!)
عرض تبریک و شادی نوروز 
با امید سلامتی، هرروز
گفته شد در شعارهای جدید 
"با زبان خوش انصراف دهید"
یاکه: "یارانه اِندِ خز بازی‌ست!" 
دولت از این روند ناراضی‌ست

راستش اولش دلم غش رفت 
غش از آن حرف های دلکش رفت
بعدش اما کمی دلم لرزید 
بی‌تعارف بیان کنم: ترسید
این که روز فراق در پیش است 
در سبز است و "باغ" در پیش است
این که این "اتفاق ماهانه " د
و قرون پول مفت یارانه
زین سپس از حساب ما برود 
از دل و دیده آب ما برود...
بعد با فکر و یک حساب و کتاب 
من رسیدم به این نتیجه ناب:

حسن آقا! بدون هر گله‌ای 
می‌کنم با شما معامله‌ای
طبق بند نخست این پیمان 
کل یارانه مرا بستان
بند 2: بنده از مواجب خویش 
می‌دهم مبلغی از آن هم بیش
سر هرماه، صدهزار تومن 
بستانند و واکشند از من

بند3: لطف کرده با تدبیر 
بدهید اقتصاد را تغییر
تا شود مسکن و متاع و دلار 
قیمت سال‌های هشت و چهار
آنچنان مایلم بدین پیمان 
که به سیمرغ، رستم دستان
سال‌تان خوب و طرحتان پیروز 
مرسی از آن پیامک نوروز

شاعر:علی هدیه لو  



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ جمعه 22 فروردين 1393 ] [ 8:21 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر بی نقطه

محمود مسلم ملائک
امار مطاع در ممالک
 
هم سالک و هم سلوک و مسلوک
او مالک و ماسواه مملوک
 
هر حکم که داد هر دل آگاه
سر لوحه حکم اسم الله
 
اسمی که در او دوای هر درد
اسمی که روای مرئه و مرد
 
اسمی که مراد آدم آمد
اسمی که سرود عالم آمد
 
سوداگر اگر در او دل آسود
سودا همه سود دارد و سود
 
مر همدم کردگار عالم
کی هول و هراس دارد و همّ
 
دل در حرم مطهر او
گل گردد و هم معطّر او
 
هر دل که ولای وصل دارد 
همواره هوای وصل دارد
 
موسی که هوای طور دارد
کی دل سر وصل حور دارد
 
ای وای مر آدم هوس را
دل داده کام سگ مگس را
 
در وصل صمد رسد رصدگر 
در اسم احد رود سراسر
 
درگاه سحر مراد سالک
دادار دهد علی مسالک
 
لوح دل آملی اوّاه
دارد صور ملائک الله

 شاعر :آیت الله حسن زاده آملی



موضوعات مرتبط: مناجات ونیایششعراشعار آیینی
[ جمعه 22 فروردين 1393 ] [ 8:17 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

با فریدون مشیری

 یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا،  آب ، زمین
مهربان باشم،  با مردم شهر
و فراموش کنم،  هر چه گذشت
خانه ی دل،  بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی  خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت......ـ

فریدون مشیری

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: شعرجملات الهام بخش برای زندگی
[ جمعه 2 اسفند 1392 ] [ 10:15 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

یا ابا صالح المهدی

 

 

ای صدایت خوش‌تر از آواز آب!

تشنگان را نیست دیگر صبر و تاب

از حجاب ابر غیبت، ماه من!

پای رجعت نِه، به چشمان رکاب

دست خود از آستین حق برآر

تا که تیغت را ببوسد آفتاب

اینک این آغوش باز جاده‌ها

ای سوار عشق! بگذر باشتاب

برتن شب ریز، سیل نور را

آفتابا! بر دلم لَختی بتاب

هجرت ـ ای از ما به ما نزدیک‌تر! ـ

می‌برد از دل قرار، از دیده خواب

بی‌جواب از تو نمانَد پرسشم

پرسشم از تو نماند بی‌جواب



موضوعات مرتبط: شعر
[ جمعه 25 بهمن 1392 ] [ 5:57 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

توافق هسته ای

با توافق تلخ ، شیرین می شود

چهره ها با خنده تزیین می شود

سفره ها با قرمه سبزی ،آبگوشت

یا چلو ماهیچه رنگین می شود

مرغ بر می گردد از راهی  که رفت

سوپ ، شنسل یا که ته چین می شود

بعد ازاین یخچا ل ها  با موز و سیب

یا که آناناس آذین می شود

رفت و آمد با فک و فامیل ها

 باز هم یک کار روتین می شود

هر که لاغر شد در این  تحریم ها

چاقی اش  مِن بعد تضمین  می شود

این تورم تا سه در صد می رسد

 سمت و سویش روبه پایین می شود

آنقدر پایین که مایحتاج ما

با همین یارانه تامین می شود

هر کسی بسیار راحت  صاحب

خانه ای دلخواه و  ماشین می شود

محتکر از غصه  بر سر می زند

کله اش خونین و مالین می شود

کی کسی تا یک هویجی می خرد

زرت او قمصور و مسکین می شود؟

عاشقی از درد بی پولی کجا

راهی دارالمجانین می شود

هر کسی راحت به عشقش می رسد

ازدواج آسان تر از این می شود

این یکی داماد دایی  جاسم و

آن عروس عمه پروین می شود

من که خیلی آن چنان حالیم نیست

رادیو می گفت هم چین می شود

 

سراینده : مصطفی مشایخی



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعارشعر
[ جمعه 29 آذر 1392 ] [ 2:3 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمی دانم چرا؟شعر طنز

 

نمی دانم چرا؟

تازگی ها شاد و خندانم ، نمی دانم چرا؟
گر چه از کارم پشیمانم ، نمی دانم چرا؟

از لبم دایم شکر می ریزد اما در عوض،
مـن خودم شکل ِ نمکدانم! نمی دانم چرا ؟

با وجودِ غصه و درد و بلا و حرف مفت…
باز پشت ِ خنده پنهانم ، نمی دانم چرا ؟

فلفل ِ سبزی که خوردم،جایتان خالی عجیب
آتشی افکنده بر جانم ! نمی دانم چرا ؟!

ارزشم این سال ها پایین ِ پایین آمده ست
همردیف پول ِ ایرانم ، نمی دانم چرا ؟!

ریشه ی همنوع ِ خود را می کَنم از بیخ و بن
بنده هم حق دارم انسانم! نمی دانم چرا؟

چشم باید سیر باشد،ورنه حتی با حجاب
در نظرها لخت و عریانم ، نمی دانم چرا؟!

در میان ِ این همه گرگ گرسنه ، مثل شیر
سفت کردم بند ِ تنبانم ، نمی دانم چرا؟!

شاعری بعد از خرابی توی شعر ِ این و آن
ادعا دارد که “عمرانم” ! نمی دانم چرا؟(۱)

او اگر فعلا نمی داند، به من مربوط نیست
بنده اما خوب می دانم نمی دانم چرا؟!

خواب دیدم بعد از این که خارج از سالن شدم(۲)
عـازم سلول ِ زندانم ، نمی دانم چرا ؟!

پی نوشت:
۱-یعنی ادعا دارد در حد و اندازه های زنده یاد عمران صلاحی است!
۲-سالن شعرخوانی

سراینده: راشدانصاری(خالو راشد)

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:10 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

پاچه خاری( یا خواری ) شعرطنز

  

این فلانی از جوانی پاچه خاری کرده است

سال ها در زندگانی  پاچه خاری کرده است

در همان آغاز استخدام ، یعنی سال شصت

مدتی در بایگانی پاچه خاری کرده است

بعد از آن هم در پی ِ  میزی از آن با حال ها

یا که پستی آن چنانی پاچه خاری کرده است

 چون که او نسبت به این کارش تعهد داشته

غالبا با جان فشانی پاچه خاری کرده است

بار ها با برجک و زیرآب جمعی را زدن

آشکارا یا نهانی پاچه خاری کرده است

تا خودش را در دل مافوق هایش جا کند

سال ها با دلستانی پاچه خاری کرده است

گاه گاهی مثل دیگر پاچه خاران با دودست

گاه گاهی هم زبانی پاچه خاری کرده است

از تملق یا تظاهر نردبانی ساخته

یا به شکلی نردبانی  پاچه خاری کرده است

چون توان فکری اش در حد استاندارد نیست

طفلکی از ناتوانی  پاچه خاری کرده است

یا که چون در چنته اش چیزی ندارد، لاجرم

در گریز از خرچرانی ، پاچه خاری کرده است

یک سری هرچند با زحمت به جایی می رسند

این یکی، یعنی فلانی پاچه خاری کرده است

سراینده : مصطفی مشایخی                        



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعارشعر
[ جمعه 22 آذر 1392 ] [ 12:2 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

باید دوباره خــــط زد و از سر درست کرد شاعر : مهدی مردانی

باید دوباره خــــط زد و از سر درست کرد

شاعر : مهدی مردانی

وقتی خدا بهشت معطر درست کرد

از برگ گل برای تـو پیکر درست کرد

می شدکه مهربان وپرازعشق وبا وفا

اما تو را بـه شیوه ی دیگر درست کرد

یعنـــی برای عشوه ی خونریزت ای عزیز

ابرو نساخت ، تیغه ی خنجر درست کرد

او قصد خیر داشت که زیبایت آفرید

اما قشنگ بودن تو شر درست کرد

بالا بلند من تــو کجایــی و من کجا ؟

ما را مگر نه اینکه برابر درست کرد ؟

دانست که تا ابد به تو هرگز نمی رسم

روز ازل دو چشـــم مرا تــــر درست کرد

با چند استـخوان قفس سینه ی مرا

زندان بی دریچه و بی در درست کرد

تا خویش را همیشه بکوبد به سینه ام

قلب مـرا شبیـــه کبــــوتر درست کــرد

این شعر هم که مملو از اشک و آه شد

باید دوباره خــــط زد و از سر درست کرد



موضوعات مرتبط: اشعارشعر
[ دو شنبه 18 آذر 1392 ] [ 1:48 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعرطنزبخت من

چمن بخت مرا گاو چريد از دو سه جا

 رخت اقبال مرا موش جويد از دو سه جا

تانكر زندگي ام از دو سه جا سوراخ است 

هرچه در آن پدرم ريخت، چكيد از دو سه جا

عنكبوت آمد و آن قدر مرا مفلس ديد 

كه در اين جيب كتم تار تنيد از دو سه جا

گير دادم به ترنجي كه هلويي رد شد 

چاقوي عشق مرا دست بريد از دو سه جا

زن گرفتم، فك و فاميل زنم مي گفتند 

چوب در پاچه اين مرد چپيد از دو سه جا

آن چنان از رقم مهريه اش ترسيدم 

كه سر عقد مرا برق پريد از دو سه جا

زندگي بشكه كودي است كه رويش عسل است

 به كما رفت هر آن كس كه چشيد از دو سه جا

من از اول به كما رفتم و چون برگشتم

 ديدم آيينه بختم تركيد از دو سه جا

كم كمك زير سرم از دو سه جا گشت بلند

 كك به تنبان من افتاد و جهيد از دو سه جا

 

پشه بند هوسم پاره شد و ناغافل

 پشه اي رند مرا سير گزيد از دو سه جا

چون كه فهميد زنم با عصبانيت رفت 

سيم فولادي و ساطور خريد از دو سه جا

سپس اين گونه مرا با هيجان نصف نمود 

دست و پاهاي مرا بست و كشيد از دو سه جا

زندگي مثل زليخا به من از پشت رسيد

 نه يقه، پاچه شلوار دريد از دو سه جا

من از آن بدو تولد كه شمردم، ديدم 

بخت بي حاصل ما خير نديد از دو سه جا

صد و يك جور بلا آمد و هي خورد به ما

 دو سه جو شانس به ماها نرسيد ازدو سه جا!

 شاعر:شروین سلیمانی



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ چهار شنبه 1 آبان 1392 ] [ 3:49 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز هم چی آرومه

 

همه چي آرومه، من چقدر خوشبختم

 

 غصه بی مفهومه من چه قدر خوشبختم

 

 این که حالم خوبه از قیافه م پیداست

 

 کاملا معلومه من چه قدر خوشبختم   

 

حال و روزم عالی، سرم از خوشحالی

 

روی این زانومه من چه قدر خوشبختم

 

آرتروزهم دارم، چون که کپسولش نیست

 

شیر خر دارومه من چه قدر خوشبختم

 

شدم اون مرتاضی که خوراکش در روز

 

یه دونه بادومه من چه قدر خوشبختم

 

دخترانم کلا  بیخ ریشم موندن

 

پری و سالومه، من چه قدر خوشبختم  

 

دست این یک گوشی، چشم اون هم روی

 

فیس بوکش زومه من چه قدر خوشبختم

 

پسرم بی کاره بس که دوستم داره

 

عمریه پهلومه من چه قدر خوشبختم   

 

یا که کافی شاپه یا که با لپ تاپش 

 

توی این چت رومه من چه قدر خوشبختم

 

می فروشم هر چی توی خونه س امروز

 

نوبت زیلومه من چه قدر خوشبختم

 

 چون حقوقم کلا خرج یک بار مش و

 

تتوی خانومه من چه قدر خوشبختم

 

 خود بانو نه زیاد، اون که رو اعصابه

 

مادر بانومه من چه قدر خوشبختم  

 

چون که دیشب می گفت پیش ما می مونه

 

تا بشه مرحومه  من چه قدر خوشبختم 

 

 خونه ما چون که نبش قبرستونه 

 

همه چی آرومه من چه قدر خوشبختم!

شاعر :مصطفي مشايخي

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ جمعه 12 مهر 1392 ] [ 1:2 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

انتظار

کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟
مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد
کدام جمعه ز عطر بهشتیِ گل یاس
بهار، غرق شمیم گلاب خواهد شد؟
کدام جمعه شود بخت عاشقان، بیدار؟
و چشم فتنه‌ی عالم به خواب خواهد شد
کدام جمعه، خدایا! ز فیض گریه‌ی شوق
بهار و باغ و چمن، کام‌یاب خواهد شد؟
کدام جمعه ـ بگو «یـا محـوّل الاحوال»! ـ
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد؟
جمالِ روشن آن ماهِ پشتِ پرده‌ی غیب
کدام جمعه، برون از حجاب خواهد شد؟
کدام جمعه به خورشید می‌خورد پیوند؟
و بعد از این همه ابر، آفتاب خواهد شد
هزار جمعه دعای فرج به لب داریم

کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟ 

 



موضوعات مرتبط: اشعارشعر
[ جمعه 15 شهريور 1392 ] [ 7:1 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

8 شوال سالروز تخريب بقيع

جلوه جنّت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع

گر حصار کعبه را جبریل دربانی کند
صد چو موسی و مسیحا پاسبان دارد بقیع

گرچه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع

گر چه می تابد بر او خورشید سوزان حجاز
از پروبال ملائک سایبان دارد

این مبارک بقعه را حاجت به نور ماه نیست
در دل هر ذره، خورشیدی نهان دارد بقیع

 



موضوعات مرتبط: شعرمناسبت ها
[ جمعه 25 مرداد 1392 ] [ 4:54 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعرطنزفيس بوق!

پخش مي گردد خبر در فيس بوك
شايعاتي معتبر در فيس بوك

هرچه در دور و بر ما بگذرد
بي گمان دارد اثر در فيس بوك
 
چون خبر هي «شِير» گردد پشت هم
مي شود گسترده تر در فيس بوك
يك كلاغش مي شود چل تا كلاغ
يك خرش لابد سه خر در فيس بوك!
 
از لبان بعضي آدم‌ها فقط
ريخته شهد و شكر در فيس بوك
 
فحش هاي چارواداري مي دهند
كمترينش« سگ پدر» در فيس بوك
 
بهر تكفير فلاني مي شود
پر ز اسم جانور در فيس بوك!
 
يا به تحسين فلاني مي شوند
ملتي خم تا كمر در فيس بوك!
 
از فضا پيما تو پيدا مي كني
تا پل عهد قجر در فيس بوك
 
هركسي دارد مخاطب هاي خاص
و يكي‌شان خاص تر در فيس بوك
 
آه... بارَد دختر همسايه مان
از هر انگشتش هنر در فيس بوك
 
دوست دارم دائم او را پوك كنم
اين ندارد چون ضرر در فيس بوك!
 
هيچ كس دنبال او در كوچه نيست
فالو شد با صد پسر در فيس بوك!
 
كاورش عكس غروب تايلند
عكس هايش فتنه گر در فيس بوك
 
ديگران وقتي كه لايكش مي كنند
مي كنم حس بوي شر در فيس بوك
 
بي سر و بي همسر و بيكارم و
مي رود عمرم هدر در فيس بوك
 
تا نوتيفيكيشني آيد مرا
مي پرم مثل فنر در فيس بوك
 
توي هر پيجي دو ساعت غرقه ام
گشته ام من در به در در فيس بوك
 
آي آدم‌ها كه بيرون از نت ايد
جان سپارد يك نفر در فيس بوك!
منبع:طنز های ارمغان فشمی


موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ شنبه 29 تير 1392 ] [ 7:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر | زنده باد گرانی!

شعر | زنده باد گرانی!
شعر: محمد صادق زمانی
زنده بادا این گرانی! ما که خرسندیم و شاد 
نان که هست و نفت و سفره، پس بهاران زنده باد! 

شکر ایزد ما کماکان، دوغ و سبزی می خریم 
آرزوی پسته و مسکن به رویا می بریم! 

برقرار است آروغ بعد از غذامان تا کنون 
رشد قیمت ها نشانِ حُسن حال است از درون! 

گر که ماشین شد گران و افتضاح آمد به بار 
بی خیال این تورم، زنده بادا این بهار! 

گر که نرخ موز- خیار زرد- قیمت چاق كرد 
غم مخور جانا چرا که موز آرَد معده درد! 

ما که «دشواری» نداریم ای مدیران عزیز 
چرخه های زندگیمان، نیست کج دار و مریز! 

حال و احوال شما گر خوب باشد کافی است 
فکر و تدبیر گرانی ها فقط علافی است! 



موضوعات مرتبط: شعر
[ جمعه 19 ارديبهشت 1392 ] [ 11:56 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حضرت زهرا دلش از یاس بود

 

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، در ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) دخت مکرم رسول گرامی اسلام اشعاری از احمد عزیزی شاعر آیینی منتشر می‌گردد.

 باید از فقدان گل، خونجوش بود

در فراق یاس، مشکی پوش بود

 یاس ما را رو به پاکی می برد

رو به عشقی اشتراکی می برد

 یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست

 بعد روی صبح، پرپر می شود

راهی شبهای دیگر می شود

 یاس مثل عطر پاک نیّـت است

یاس استنشاق معصومیّـت است

 یاس بوی حوض کوثر می دهد

عطر اخلاق پیمبر می دهد

 حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه های اشکش از الماس بود

 داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه

 عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس

 اشک می ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود

 گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی خبر باید بخوابد در تراب

 این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین

 نیمه شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید، خا



موضوعات مرتبط: شعر
[ یک شنبه 4 فروردين 1392 ] [ 1:3 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 گفت روزی خدا به بانویی
برتو من فتح باب خواهم کرد
اینک از نزد من سه چیز بخواه
هر سه را مستجاب خواهم کرد
شرط آن این بود که شویت را
ده برابر حساب خواهم کرد
گفت : یارب سپاس می گویم
روز و شب شکر ناب خواهم کرد
گفت بانو که با اجازه کنون
هر سه را انتخاب خواهم کرد
اول آن که مرا جمالی بخش
گر چه من در نقاب خواهم کرد
گر مرا از جمال بهره دهی
دل عالم کباب خواهم کرد
گفت ای خانم این که چیزی نیست
من تو را حسن ناب خواهم کرد
شوهرت را ولی به زیبایی
یوسف خوش لعاب خواهم کرد
گفت عیبی ندارد از آن رو
که دلش را خراب خواهم کرد
گفت بانو دگر چه می خواهی
در اجابت شتاب خواهم کرد
گفت زن ای خدا مرا از غیب
ثروتی ده که آب خواهم کرد
پنج میلیون دلار می خواهم
صرف کار ثواب خواهم کرد
گفت باشد و لیک شویت را
وزن با  زر ناب خواهم کرد
ده برابر بر او دلار دهم
ثروتش بی حساب خواهم کرد
گفت یارب مرا حسادت نیست
سجده بر آن جناب خواهم کرد
گفت ای زن دگر چه خواهی خواست
که به تو فتح باب خواهم کرد
گفت یارب در آخرین خواهش
حضرتت را مجاب خواهم کرد
گر تو ام این دهی من از شکرت
از گنه اجتناب خواهم کرد
گفت یک سکته خفیف، همین!
خویشتن را چکاپ  خواهم کرد
چند روزی ز درد، من سپری
گرچه در رختخواب خواهم کرد
شوهرم در نتیجه خواهد مرد
شوهری انتخاب خواهم کرد
پول هایش به من رسد جمله
خنده بر شیخ و شاب خواهم کرد
قصه کوته جناب شوهر مرد
من ولی انقلاب خواهم کرد
من جلو رفتم و یواش به او
گفتم این قصه چاپ خواهم کرد
گفت سید اگر سکوت کنی
خمس آن را حساب خواهم کرد!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ سه شنبه 29 اسفند 1391 ] [ 11:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 

عیدانه

عید نوروز است، نوروزی شوید
بر خلافِ فرد دیروزی شوید

هر چه آبی هست در سالِ جدید
از هواداران پیروزی شوید!

یا زبانم لال اگر سبزید و سرخ!
(بی خیال قافیه، آبی شوید!)

سال قبلش سیخکی بودید اگر،
سالِ جاری مدتی قوزی شوید!

کلّه ها خلوت شد از فکرِ زیاد
عازم دکاّن تودوزی شوید!

این بسیج اقتصادی را وِلش
عضوِ نوع ِ دانش آموزی شوید

مرگِ اسراییل با«ژ۳» نکوست
در پی ِ تحریم ِ این یوزی شوید!

جنس های خارجی را ول کنید
طالب شورت ِ مامان دوزی شوید!

نامتان را مختصرتَرتَر کنید
جای «سوزان» بعد ازین سوزی شوید

ما که از اوّل به مردم گفته ایم
بر خلاف فردِ دیروزی شوید

مثل «خالو» ساده بودن خوب نیست
مثل بعضی ها کمی موذی شوید!

شاعر : راشد انصاری (خالو راشد)

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ پنج شنبه 24 اسفند 1391 ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اندر بی مهری همسر!!

 با وجود همسری مانند او

 

دشمن غماز می خواهم چه کار؟!


فحش هایش لااقل کم تر شود...

من، از ایشان ناز می خواهم چه کار؟


نق نقش را کم کند من شاکرم

رقص یا آواز می خواهم چه کار؟


روسری بیرون کند از سر بس است،

من لباس باز می خواهم چه کار؟!


انشعاب بوسه باشد قانعم...

انشعاب گاز می خواهم چه کار؟!


"تا دماغ یار دارد صد گره

پیچ و دست انداز می خواهم چه کار؟" *


مانده بر دل حسرت یک نیمرو

من کباب غاز می خواهم چه کار؟


گر مدارا با من مسکین کند

مریم و الناز می خواهم چه کار...؟


هر چه در دل داشتم گفتم صریح

طعنه و ایجاز می خواهم چه کار؟

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 21 اسفند 1391 ] [ 1:48 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

من تو را می خواستم اما ننه م می گفت نه
قلبم از جا کنده می شد تا ننه م می گفت نه!
کاش تنها با تشر یا این که  با یک توسری
با بلایی  بدتر از این ها ننه م می گفت نه
صحبت ازمهتاج بانو دختر همسایه بود
تا که می گفتم فقط لیلا ننه م می گفت نه
در هوایی سرد و برفی راهی صحرا شدم
داشتم می مردم از سرما ننه م می گفت نه
یک طرف همشیره ها ساز مخالف می زدند
یک طرف بی بی سمن بر با ننه م می گفت نه
ظاهرا بابام هم راضی به این وصلت نبود
چون که او می گفت نه، هر جا ننه م می گفت نه!
کارم از این غصه  بدجوری به بیماری کشید
رفته بودم سخت در اغما ننه م می گفت نه
دیگر اصلا هیچ امیدی به بهبودم نبود
داشتم می رفتم از دنیا ننه م می گفت نه
بی بی و بابام یک مقدار کوتاه آمدند
همچنین همشیره ها، تنها ننه م می گفت نه
می نوشتی پس کجایی خواستگاری دیر شد
می نوشتم صبر کن زیرا ننه م می گفت نه
هر زمان پیغام می دادم که خدمت می رسیم
یا کسی مرحوم می شد یا ننه م می گفت نه!
تازه وقتی هم به قصد خواستگاری آمدیم
از امیر آباد تا جلفا ننه م می گفت نه
وقت صحبت کردن از مهریه هم بابات تا
باز می کرد آن دهانش را ننه م می گفت نه
از همان ایام تا وقتی که وصلت سر گرفت
دائما با  جیغ یا بلوا ننه م می گفت نه
تازه من یک سال بعد از عقد فهمیدم چرا

این همه با آه و واویلا ننه م می گفت نه! 



موضوعات مرتبط: شعر
[ دو شنبه 21 اسفند 1391 ] [ 1:12 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر "قالی ظریف و دست باف او" عرفان نظرآهاری

قلب من
قالی خدا ست
تار و پودش از پر فرشته ها ست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آسمان
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب

شب که می شود ، خدا
روی قالی دلم
راه می رود
ذوق می کنم ، گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود

یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم
شیشه ای مرکب سیاه
سال ها ست مانده جای ان
جای لکه های اشتباه

ای خدا به من بگو
لکه های چرک مرده را کجا
خاک می کنند ؟
از میان تار و پود قلب
جای جوهر گناه را چطور
پاک می کنند ؟

آه
آه از این همه گناه و اشتباه
آه نام دیگر تو است
آه بال می زند به سوی تو
کبوتر تو است

قلب من دوباره تند تند می زند
مثل این که باز هم خدا
روی قالی دلم ، قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف او ست
این پرنده ای که لای تار و پود آن نشسته است
هدهد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست
عرفان نظرآهاری از کتاب " روی تخته سیاه جهان با گچ نور بنویس "

 



موضوعات مرتبط: عرفان نظر آهاری شعر
[ چهار شنبه 25 بهمن 1391 ] [ 11:3 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز

 قلچماقی نخبه‌ای را دید و دستش را گرفت

گفت: این دست است آقا، دسته‌ ساطور نیست

گفت: دانشجو! چرا مزدور امریکا شدی؟
گفت: هرکس انتقادی کرد او مزدور نیست

گفت: اینجا هیچ اشکالی ندارد انتقاد
گفت: پس آیا کسی در خانه‌اش محصور نیست؟!

گفت: این چیزی که می‌گویی غرض‌ورزانه است
گفت: دیدی انتقادی ساده هم مقدور نیست؟

گفت: باید آورم مامور و دربندت کنم
گفت: دانشگاه جای افسر و مامور نیست

گفت: تا آید حراست داخل مسجد بمان
گفت: مسجد جایگاه مردم ناجور نیست!

گفت: مستی زان سبب هی حرفِ بی‌خود می‌زنی
گفت: آن هم علتش چیزی به جز کافور نیست!

گفت: گویا نوری از ایمان نداری در دلت
گفت: ایمان هست اما هاله‌ای از نور نیست!

گفت: مجبوری مطیع حرف‎های من شوی
گفت: در «اندیشه‌ 2» آدمی مجبور نیست!

گفت: خواهی دید وقتی می‌روی بالای دار!
گفت: باشد، خون ما رنگین‌تر از منصور نیست! منبع :وبلاگ ارمغان زمان فشمی،



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ چهار شنبه 25 بهمن 1391 ] [ 10:56 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

عرش بر دوش غدیر

در روز غدیر ، عقل اول‏ 
آن مظهر حق ، نبى مرسل 

چون عرش تو را کشید بر دوش‏ 
آنگاه گشود لعل خاموش 

فرمود که این خجسته منظر 
بر خلق پس از من است رهبر 

بر دامن او هر آن که زد دست‏ 
چون ذره به آفتاب پیوست 

**************************
تنها در غدیر !!

دشت غوغا بود ، غوغا بود ، غوغا در غدیر 
موج مى ‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر 

در شکوه کاروان آن روز با آهنگ زنگ‏ 
بى‏ گمان بارى رقم مى‏ خورد فردا در غدیر 

اى فراموشان باطل سر به پایین افکنید 
چون پیغمبر دست حق را برد بالا در غدیر 

حیف اما کاروان منزل به منزل مى ‏گذشت‏ 
کاروان مى ‏رفت و حق مى‏ ماند تنها در غدیر !! 

" علیرضا سپاهى لائین "

**************************

 



موضوعات مرتبط: اشعارشعرمناسبت ها
[ چهار شنبه 10 آبان 1391 ] [ 9:58 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اول آشـنـایـی

مـا را نــوه ای داد خـداونـد جـهـان دار

از لطف جهان گستر و از رحمت بسیار

زیـبـا پـسری مـثـل ِ گـل سرخ دل انگـیـز

نیکو اثـری مثـل عسل ، از مزه سرشار

بـا آمـدن ایـن نـوه ، در جـان و دل مـا

شوریّ و سروری شده مخصوص پدیدار

یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کن

یارب تو خود این عائله را خوب نگه دار

الـبـتـه نگـفـتـم : پـدر و مـادر کـودک

گشـتـنـد صمـیـمـانه دریـن بـرهـه گرفتار

خواب است پسر، صبح که شد یکسره تا شب

اما سر ِ شب تـا بـه سحـر ، یکسـره بـیـدار

در جـیغ کشیـدن ، هـنـرش حـرف نـدارد

همسایـه ی ما هـم شده از قـصه خبردار

دیـروز ، فـرایـنـد خبر خوش تر ازین بود

بـا معـرکـه ی خـتـنـه کـنـان رفت کـلـنـجـار

کـم کـرد کـمـی وزن ، ولـی بـر اثـر ِ درد

مـی رفـت کـه بـالا بـرود از در و دیـوار

زخـم است کمـی پـایـه ی پـرگـار وجودش

سخت است ولـی پـر زدنش بـر سر ِ پرگار

حسّاس تـراز پیش شـد آن نقطـه ی حسّاس

مـی سـوخـت تمـام تنش از سوزش ادرار

هی جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد و جیغ

البته ، سر ِهـرچـه پـزشک است و پرستار

از جـیـغ ِ بـنـفـشش هـمـه آبـی شـده بـودیـم

آبـی تـر از انـدیـشـه ی دریـاچـه ی اسـرار

لابـد بـه خـودش گفته ، چه دنیای غریبیست

ایـن عالـم ِ دهـشت زده ی پـست ِ دل آزار

تـا مـی رسـی از راه سـرِ گوش بریده ست

بی آن کـه بپـرسنـد ، چه اندازه ، چه مقدار

الـبـتـه ، خیال ِ خفنی نیست ، که در شرع

مـردان هـمـه هسـتـنـد ازیـن مسئله نـاچـار

ایـن سنت ِفـرخـنـده ی اسلام عـزیـز است

مـا تـابـع ِ فـرمان ِ خـدایـیـم دریـن کـار

امـروز ولـیـکـن ، شـده بـا خـتـنـه کـنـانـش

این کودک ده روزه سبک سیر و سبکبار

هم خنده به لب دارد و هم رقص در اندام

هـم مـی شکـنــد بـا دُم خـود فـنـدق ِ بسیار


((  لب هایتان پر از شکوفه ی لبخند ))

محمد روحانی ( نجوا کاشانی )



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 1 آبان 1391 ] [ 1:24 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /دونگ یی!!

شیخ   ما    رفت   روی    منبر     شهر

گفت موضوع وعظمان "دونگ یی" ست!!


همه    فریاد    شوق    سر  دادند

تا که دیدند داستان دونگ یی ست


گفت  :  هر کس که  کار نیک   کند

یار او در دو تا جهان دونگ یی ست!


خوب رو  ،  خوش صدا  ،   کمر باریک

ریزبین! ، ناز و مهربان دونگ یی ست


منبع     نفرت      زنان      شمال  !

عشق مردان زاهدان دونگ یی ست


شیخ داد این چنین ادامه که "قند"!! 

مثل حلوای اردکان دونگ یی ست!


گفت : لا مصب او عجب چیزی ست!

عشق هر پیر و هر جوان دونگ یی ست(در این لحظه چند نفر به نشانه ی اعتراض صحنه رو ترک کردن!)


حرف  " سوســــــانو "    را    نباید    زد  ...

چون که او خربزه ست و نان دونگ یی ست!


در     مقام     قیاس    ،      اهل      کره

همگی چون تن اند و جان دونگ یی ست


گیر    اگر    داد   ،     ول     نخواهد    کرد

پونگ سان*  زمان، همان دونگ یی ست


توی   این   روزگار   پست   و   کثیف

بهترین یار،بی گمان، دونگ یی ست


دفتر    مشقٍ   عشق    پایان    یافت

قصه البته همچنان دونگ یی ست...!!

منبع تصویر :korean.plogger.ir‏ 


ـــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:

* به کره ای یعنی سگی که اگر طعمه اش رو بگیره به هیچ وجه ولش نکنه!




موضوعات مرتبط: شعر
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 1:50 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر علی انسانی برای ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س)

 نتشار:

۱۳:۱۱ - ۱۳۹۱/۷/۲۶|نسخه چاپی
امتیاز به این مطلب:
6 )
 
 

 

شعر علی انسانی برای ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) 

دین - علی انسانی، شاعر و مداح اهل بیت، شعر زیر را درباره ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا (که درود خداوند بر آنان باد) سروده است.

امشب خدا لطف نهان خود هویدا می‌کند
امشب تفاخر فرش بس بر عرش أعلا می‌کند
امشب دو تا را جفت هم، از صنع یکتا می‌کند 
یعنی علی ماهِ رخ زهرا تماشا می‌کند
با چشم دل در صورت او سیر معنا می‌کند 
امشب حسد بر خاکیان، بی حد برند افلاکیان
خندان چمن؛ رقصان دمن؛ خوشدل زمین؛ خرم زمان
در دست اسرافیل بین، صورش شده ساز و دُهُل
با نور، دعوتنامه بفرستاده هادیّ سُبُل
امضا، ز ختم المرسلین؛ گیرندگان، خیل رُسل
هر کس که آید همرهش نی دسته گل؛ یک باغ گل
در آمد و شد اولیا، در رفت و آمد انبیا
ای غصّه و ای غم برو؛ ای شوق و ای شادی بیا
از بهر این ساعت زمان لحظه شماری کرده است 
وز بهر این وصلت زمین نابردباری کرده است
چشم فلک شب تا سحر اختر شماری کرده است
ایوب دهر از شوق امشب، بی قراری کرده است
دست خدا، وجه خدا را خواستگاری کرده است
امشب علی،آن عدل کل بر عق کل داماد شد
شاگرد ممتاز نَبی، داماد بر استاد شد
خوان کرم مخلوق را دعوت به مهمانی کند
صد نعمت از رحمت خدا بر خلق ارزانی کند 
وز طور موسی آمده تا آنکه دربانی کند
آید خلیل،آرد ذبیحِ خود که قربانی کند
یوسف گرفته مِجمر و اسپند گردانی کند
کرّوبیان در هلهله، قدوسیان در همهمه 
عیسی به دنبال علی، مریم کنار فاطمه 
امشب به ملک اهل دل مولی الموالی، والی است
بر سینه غم دست رد زن، شب موسم خوشحالی است
شام سیه بختی شد و روز همایون فالی است
کوثر، کنار ساقی کوثر علیّ عالی است
زهرا به خانه بخت شد، جای خدیجه خالی است
امشب به روی مرتضی، لب های زهرا خنده کرد
آن دل گر از غم مرده بود، از خنده ی خود زنده کرد
میخانه باز و هرکسی جام مکیّف می زند
ناهید، پا می کوبد و تندر به کف دف می زند
رنگین کمان چون مشتری خود را در این صف می زند
لبخند وصل امشب چه خوش کوثر به مصحف می زند
آری نه تنها خاکیان، هر آسمان کف می زند
منشین غمین امشب دلا، شادی دل کن برملا
خیز و مِس خود کن طلا، آیینه ات را ده جلا
عقد علی و فاطمه در آسمان بسته شد 
در آسمان بسته شد در کهکشان ها بسته شد
زین نرگس و سوسن دگر چشم و زبان بسته شد
راه یقین ها باز شد، پای گمان ها بسته شد
بازاریان حُسن را، دیگر دکان ها بسته شد
خورشید و ماه و آسمان، آیینه گردانی کنند
چون در زمین خورشید و ماهی نورافشانی کنند
بزمی که حق آراسته الحق تماشایی بُوَد
جبریل مأمورست و فکر مجلس آرایی بود
میکال از عرش آمده گرم پذیرایی بود
چشم کواکب خیره گر از چرخ مینایی بود
در شهر یثرب لاجرم، خوش گِرد هم آیی بُوَد
خیل مَلک از عرش، سوی فرش فرش آورده اند
بهر جلوس انبیا پَرهای خود گسترده اند
امشب زشادی هر وجودی خویش را گم کند
گردون تماشای زمین با چشم اَنجُم می کند
دریای لطف سرمدی، بی حد تلاطم می کند
اهل زمین را آسمان غرق تَنَعُّم می کند
هر غنچه بهر وا شدن چون گل تبسم می کند
امشب که گاه شادی بی حدّ و بی اندازه شد
با دست جانان دفتر عشق علی، شیرازه شد
امشب صدف، بر گوهری، یک بحر گوهر می دهد
یک گوهر اما از دو عالم پر بهاتر می دهد
صرّاف کل، دردانه ای بر دُرج حیدر می دهد
خود دست دختر را پدر بر دست شوهر می دهد؟
نی نِی، فلک خورشید را بر ماه انور می دهد؟
تبریک گو بر مصطفی جبریل از دادار شد
زهرا امانت باشد و حیدر امانت دار شد
امشب علی در خانه خود شمع محفل می برد
کشتی عصمت، نا خدا را سوی ساحل می برد
مشکل گشای عالمی، حل مسائل می برد
انسان کامل را ببین، با خود مکمل می برد
هم آن به این دل می دهد؛ هم این از آن دل می برد
با نغمه ی جادویی اش، داوود مداحی می کند
با خامه مانی کِی توان این نقش طراحی کند
چشمی ندیده در زمین در هر زمان مانندشان
خورشید و مه تبریک گو بر وصلت و پیوندشان
شادی زهرا و علی پیداست از لبخندشان
لبخندشان دارد نشان از خاطر خرسندشان 
شیعه مبارک باد گو، بر یازده فرزندشان
ای شیعه، دست افشان شو و تبریک بر دلها بگو
بر پای خیز و تهنیت بر مهدی زهرا بگو
ای ساقی کوثر کنار خود بهشتی رو ببین
قامت قیامت را نگر طوبا ببین مینو ببین
زین پس هلال خویش را در آن خَم ابرو ببین
هم روز را در چهره او، هم شب را در آن گیسو ببین
هم لاله زار رو ببین، هم نافه بارِ مو ببین
هر چند ماهِ رُخ عیان امشب به تو آسان کند
روزی رسد کز چشم تو رُخسار خود پنهان کند



موضوعات مرتبط: اشعارشعر
[ پنج شنبه 27 مهر 1391 ] [ 11:26 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر

 



موضوعات مرتبط: شعر
[ جمعه 21 مهر 1391 ] [ 11:38 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

« مرحومان ! »

 

جنس ارزان را خدا رحمت كند !         

 قيمت نان را خدا رحمت كند !

 

  دوستان پايين نمي آيد دگر  !              

  نرخ تنبان را خدا رحمت كند !

 

  سهم ما ديدن شد ه ،خوردن كه هيچ       

  سينه و ران را خدا رحمت كند !!


 

كار ،بي معني است ،دزدي را بچسب! 

كندن جان را خدا رحمت كند!

 

از نماز ش هيچ منظوري نداشت

«حاج قربان » را خدا رحمت كند!

 «شيشه كش» هستند و كارتن خواب ها

 «زهره» ،«مرجان » را خدا رحمت كند !

 

نيست در بدبختي ما انتها

«خط ّ پايان» را خدا رحمت كند !

 

گفت :«انساني نمي بينم دگر »

گفتم :« انسان را خدا رحمت كند !»

 

مي شوي دكتر بدون امتحان !

«بچّه خرخوان » را خدا رحمت كند!

 

گفت :«ايمان» همدهاتي  مُرد ه است

 گفتم :«ايمان» را خدا رحمت كند !»

 

 نيست پولي تا بگردم در وطن

 سير ِ«گيلان» را خدا رحمت كند!

 

چون ندادم پول ،قيدم را زدند

 جمع ياران را خدا رحمت كند!

 

آشكارا مي نمايند اختلاس

دزد ِ پنهان را خدا رحمت كند

 

سوخته ديروز و فرداهايمان

نيز «الان » را خدارحمت كند !

 

شاعر:عليرضا رضايي

 

عليرضا رضايي
 


موضوعات مرتبط: شعر
[ پنج شنبه 20 مهر 1391 ] [ 5:55 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /

 
این یکی میدان تجریش، آن یکی میدان شوش
هردو میدانند اما این کجا و آن کجا
خانه خشت و گلی ما و کاخ دیگران
هردو تهرانند اما این کجا و آن کجا
این یکی محتاج دارو، آن رود سی بار حج
هردو انسانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی پشت بوگاتی، این یکی پیکان سوار
هردو می رانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی در سوز سرما این یکی در بزم رقص
هردو لرزانند اما این کجا و آن کجا؟!
احتیاج ما به قرض و حرص و آز او به ارز
هردو یکسانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی از بی لباسی، این یکی از بهر مد
[ ورژن قدیمی ها: مردم دروازه غار و مردم دریا کنار!]
هر دو عریانند اما این کجا و آن کجا
این یکی سلمان رشدی آن یکی سلمان فارس
هر دو سلمانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی حیوان اهلی این یکی آدم نما
هر دو حیوانند اما این کجا وآن کجا
آن یکی ناخن شکسته این یکی ماتم زده
هر دو گریانند اما این کجا و آن کجا
این حقوق کارمندی آن حقوق مجلسی
هر دو بستانند اما این کجا و آن کجا
طنز شکّربار مرآت و ط- طنز دیگران
شکرافشانند اما این کجا و آن کجا!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ شنبه 25 شهريور 1391 ] [ 1:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(بانک ها)

                (( بانک ها ))

بانک هـاهرجا که بـاشد پول پـارو می کنند /تـوی هـر آشفتـه بـازاری  تکـاپـو  می کنند

تـا بـه دست آرنـد  از بــازار   سود ِ بیشتر/اسکناس سبز را این روی و آن رو می کنند

دیـده  می بـنـدنـد  بـر آسیـب هـای ِ  آشـنـا/خـویش را بـا جای پای پول  همسو می کننـد

هـرچه دردست خلایـق بـود ، از پول و پله/مثل بـرق و باد ، از این دست جارومی کنند

پول های بی زبان را با زبان چرب و نرم /ازتومی گیرند و در صندوق ِ نـُه تو می کنند

من نمی دانـم چـرا از پـول دادن عـاجزنـد /لیک هـنگـام گـرفتن سحـر و جـادو می کننـد

چون یکی وامی گرفت وقسط آن را دیرداد/آبـروریـزانـه  جـنجـال و هـیـاهــو مـی کننـد

گـر نیـفـتـد ایـن سلاح کهنـه تیرش کـارگـر/پیش قـاضـی  آدم بـیـچـاره را سـو مـی کننـ/

کنـد کاری هـایشان هم قصه ای دارد دراز /مشتری ها  این هنر را  خوب  واگو می کنند

گـاهـگـاهی هـم بـه تعبیـر بـزرگـان سخـن/بـر خـلاف عـادت خـود ، کـار وارو مـی کننـد

وام را میلیـاردی هم بـی ضمانت می دهنـد/یـا وثیقـه ، مـلکی از پشت ابـرقــو مـی کننـد

می شوداین وامها همواره مشکوک الوصول/لاجـرم بـا صفـرهـای ِ پـوچ تـر  خو می کنند

تا نگردد بانک ، از بی اعتباری  ورشکست/پیش یک هـمکـار دیگر سفتـه جیرو می کنند

من نمیدانم که  آنان  با مشام  ِ کندشان/پول  ِ سرگردان ِ ما را از کجا  بو می کنند

             محمد روحانی ( نجوا کاشانی )




موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391 ] [ 7:36 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز: فقط مانده وطن از چین بیاریم!

 نه تنها پیرهن از چین بیاریم/که اقلامی خفن از چین بیاریم

 

 برای رفع مشکل از جوانان/در این فکریم زن از چین بیاریم!

 

 کفن پوشان راه محو فقریم/ولی باید کفن از چین بیاریم

 

 دکانها مملو از پوشاک چینی است/از این پس رختکن از چین بیاریم

 

 اگر آن چیز نیکو را لولو بُرد/نکن شیون لَبَن از چین بیاریم

 

 چراغ مه شکن وقتی نداریم/چراغ مه شکن از چین بیاریم!

 

 هزار و صد تومن لازم اگر شد/هزار و صد تومن از چین بیاریم!

 

 ولی، شاید، اگر، داریم، اما/یقینا، واقعا از چین بیاریم

 

 گلاب قمصر کاشان گران است/بیا مُشک خُتن از چین بیاریم

 

 به هر صورت به سود ماست کلا/اگر حتی لجن از چین بیاریم

 

 به جای رستم دستان و سهراب/اساطیر کهن از چین بیاریم

 

 برای شاعران الفاظ کمیاب/جُعَل، حِربا، زغن از چین بیاریم

 

 پر طاووس در دنیا گران است/دماغ کرگدن از چین بیاریم

 

 اگر با زلزله تهران فرو ریخت/دوباره یک پکن از چین بیاریم

 
 

 دهنها خسته شد از نطقهامان/یدک باید، دهن از چین بیاریم

 

 ترقه، فشفشه، باروت، موشک/خطرناکه حسن! از چین بیاریم

 

 خلاصه جنس کشور گشته چینی/فقط مانده وطن از چین بیاریم

 

 بیا تا دست یکدیگر بگیریم/و سر تا پا بدن از چین بیاریم

 

 به هر صورت سیاست اینچنین است/به ما هر چی بگن از چین بیاریم

 

   شاعر : مهدی استاداحمد



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 18 ارديبهشت 1391 ] [ 1:56 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

محض خنده

 

 (( خریّت  ))

 مردی سوار بر خر خود در مسیر راه

قصد گذشتن از سر یک جوی آب داشت

کوشید مرد ، تا که خر از جوی بگذرد 

خر ،  از پریدن از سر آب اجتناب داشت

 تدبیر ها نمود ولی خر تکان نخورد

 هر چند مرد از پی رفتن شتاب داشت

 بیچاره خر ، که جرآت آدم نمی شناخت

 از های و هوی آب روان اضطراب داشت

 می خواست جان دهد ، ولی از آب نگذرد

 اما کجا اجازه ی این انتخاب داشت

 آمد فرود مرد و  به شلاق ِ انتقام

 بر جسم او نواخت بدان حد که تاب داشت

مرد از نفس فتاد ز بس خر خرانه زد  

 خر ،  همچنان عناد بر آن ارتکاب داشت

 آن رنج برده هیکلی از خستگی نزار

 وین زخم خورده پیکری از خون خضاب داشت

 رندی که می گذشت بر این جنگ تن به تن

 در ذهن خویش ، حس خطا و صواب داشت

 دل را به آستان خرد برد و باز گشت

باید همیشه نوری از این آفتاب داشت

 خندید و گفت وقت نزاع ِ دو پهلوان

 پیروز  آن که گوش به حرف حساب داشت

 خر گفت من که هیچ به مکتب نرفته ام

 این مرد را بگو که سری در کتاب داشت

 با دست خویش این همه شلاق زد به من

 خود را خراب کرد و مرا در عذاب داشت

 حالا کدام  ازین دو نفر ،  بیشتر خریم

 باید برای پرسش من یک جواب داشت

 نا گه دو مرد چشم به هم دوختند سخت

 چون حرف خر ، به هر دوی آنان خطاب داشت

 با اعتراف  صاحب  خر ، خر گذشت کرد

 هر چند زخم ، روی بدن ، بی حساب داشت

                       محمد روحانی ( نجوا کاشانی )

 



موضوعات مرتبط: محض خندهشعر
[ چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391 ] [ 7:0 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد